مافیای من
#مافیای_من
P:62
(ویو هیونجین)
هیونجین: داری چیکار میکنی؟!
با حرفم با شتاب به سمتم برگشت و با دیدنم چشماش گرد شد
ابروهامو توی هم کشیدم و به سمتش رفتم
کنارش زدمو تلفن خونه رو با شتاب از برق کشیدم
به سمتش برگشتم و با لبخند لج دراری گفتم
هیونجین: متاسفم ولی نمیتونم بزارم با بیرون ارتباط بگیری!!
با حرفم اخمی کردو گفت
ا.ت: تو که نمیتونی هر دفعه جلومو بگیری!!
لبخند بزرگتری زدمو گفتم
هیونجین: چرا!! میتونم!!
دوباره به سمت اشپزخونه رفتمو تلفن خونه رو توی سطل آشغال پرت کردم
(ویو ا.ت)
عصبی خودمو روی مبل انداختم
مرتیکه ی روانی عجب زمان بندی خوبی هم داره لعنتی
ولی شانس آوردم که وقتی داشتم با تلفن حرف میزدم مچمو نگرفت
وگرنه به فاخ میرفتم
بیخیال شدم و کنترل و برداشتم و تلوزیون رو روشن کردم
شبکه هارو بالا پایین کردم که بعد چند دقیقه با صدای زنگ خونه از جام بلند شدم
P:62
(ویو هیونجین)
هیونجین: داری چیکار میکنی؟!
با حرفم با شتاب به سمتم برگشت و با دیدنم چشماش گرد شد
ابروهامو توی هم کشیدم و به سمتش رفتم
کنارش زدمو تلفن خونه رو با شتاب از برق کشیدم
به سمتش برگشتم و با لبخند لج دراری گفتم
هیونجین: متاسفم ولی نمیتونم بزارم با بیرون ارتباط بگیری!!
با حرفم اخمی کردو گفت
ا.ت: تو که نمیتونی هر دفعه جلومو بگیری!!
لبخند بزرگتری زدمو گفتم
هیونجین: چرا!! میتونم!!
دوباره به سمت اشپزخونه رفتمو تلفن خونه رو توی سطل آشغال پرت کردم
(ویو ا.ت)
عصبی خودمو روی مبل انداختم
مرتیکه ی روانی عجب زمان بندی خوبی هم داره لعنتی
ولی شانس آوردم که وقتی داشتم با تلفن حرف میزدم مچمو نگرفت
وگرنه به فاخ میرفتم
بیخیال شدم و کنترل و برداشتم و تلوزیون رو روشن کردم
شبکه هارو بالا پایین کردم که بعد چند دقیقه با صدای زنگ خونه از جام بلند شدم
۷.۸k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.