فصل دو پارت پنجم
-باش برو لویی رو بیدار کن
راشل سری تکون داد از از اشپزخونه خارج شد
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
جیغ سومو زد ولی لویی بیدار نشد
-عمووووووووووووووو
~خوابم میاد نفهم یخورده بفهم
+دخترم من دارم میرم سر کار تو با لویی برو مدرسه
زین گفت و از خونه بیرون رفت
راشل که میدونست لویی بیدار نمیشه سمت اشپزخونه رفت و قالب یخو از فریزر بیرون اورد
با خارج شدن از اشپزخونه به لویی نزدیک شد
اولین یخو از قالب بیرون اورد و با سردی دستش زود یخو تو پیرهن لویی گذاشت
با داد پسر دستاشو رو گوشاش گذاشت و سمت اتاقش فرار کرد
با کشیده شدن موهاش جیغ کشید
-اییییییی
~که یخ میزاری تو لباسم؟؟؟
-برو کلیسا شکرگزاری کن نزاشتم تو شلوارت
لویی محکم تر موهای راشلو کشید
~دارم برات
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
با لبای اویزون بیرونو نگا میکرد که با سوار شدن لویی نگاهشو به عموش داد
~سوالات امتحانو عوض کردم
~دیگه عمرا بهت سوالاتو بدم
ماشینو روشن کرد و سمت مدرسه حرکت کرد
با رسیدن به مدرسه از ماشین پیاده شد و درو برا راشل باز کرد
~این زنگ باهام کلاس نداری
به لبای اویزون دختر نگا کرد
~ناراحت نباش سوالات همونه ک بتو گفتم
-پس من بیست میشم
~اهوم
موهای دخترو نوازش کرد
~برو سر کلاست
با رفتن دختر نفس عمیقی کشید و سمت دفتر معلما رفت
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
وارد کلاس شد و سمت میزش رفت با دیدن پسر عینکی که سر جاش نشسته متوقف شد
×استیون این همونه
جک گفت و به راشل اشاره کرد
پسر سر تا پا نگاهی به راشل انداخت
+جای منه برو ی جا دیگه بشین
راشل به همه میزا نگاه کرد
-هیچ میزی خالی نیست
+پس برو ی کلاس دیگه
-چرا تو نمیری؟
+چون پدر من مدیر مدرسس هرجا بخوام میشینم
+گمشو
-نمیخوام
راشل گفت و سمت پسر رفت
راشل سری تکون داد از از اشپزخونه خارج شد
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
جیغ سومو زد ولی لویی بیدار نشد
-عمووووووووووووووو
~خوابم میاد نفهم یخورده بفهم
+دخترم من دارم میرم سر کار تو با لویی برو مدرسه
زین گفت و از خونه بیرون رفت
راشل که میدونست لویی بیدار نمیشه سمت اشپزخونه رفت و قالب یخو از فریزر بیرون اورد
با خارج شدن از اشپزخونه به لویی نزدیک شد
اولین یخو از قالب بیرون اورد و با سردی دستش زود یخو تو پیرهن لویی گذاشت
با داد پسر دستاشو رو گوشاش گذاشت و سمت اتاقش فرار کرد
با کشیده شدن موهاش جیغ کشید
-اییییییی
~که یخ میزاری تو لباسم؟؟؟
-برو کلیسا شکرگزاری کن نزاشتم تو شلوارت
لویی محکم تر موهای راشلو کشید
~دارم برات
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
با لبای اویزون بیرونو نگا میکرد که با سوار شدن لویی نگاهشو به عموش داد
~سوالات امتحانو عوض کردم
~دیگه عمرا بهت سوالاتو بدم
ماشینو روشن کرد و سمت مدرسه حرکت کرد
با رسیدن به مدرسه از ماشین پیاده شد و درو برا راشل باز کرد
~این زنگ باهام کلاس نداری
به لبای اویزون دختر نگا کرد
~ناراحت نباش سوالات همونه ک بتو گفتم
-پس من بیست میشم
~اهوم
موهای دخترو نوازش کرد
~برو سر کلاست
با رفتن دختر نفس عمیقی کشید و سمت دفتر معلما رفت
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
وارد کلاس شد و سمت میزش رفت با دیدن پسر عینکی که سر جاش نشسته متوقف شد
×استیون این همونه
جک گفت و به راشل اشاره کرد
پسر سر تا پا نگاهی به راشل انداخت
+جای منه برو ی جا دیگه بشین
راشل به همه میزا نگاه کرد
-هیچ میزی خالی نیست
+پس برو ی کلاس دیگه
-چرا تو نمیری؟
+چون پدر من مدیر مدرسس هرجا بخوام میشینم
+گمشو
-نمیخوام
راشل گفت و سمت پسر رفت
۴.۰k
۱۰ بهمن ۱۳۹۹