نظر ندید از ادامه خبری نیس- -
نظر ندید از ادامه خبری نیس-_-
EP1
زنگ خونه خورده بود
دیگه بچه ها داشتن کم کم وسایلشونو جمع میکردن...
تیفانی : اونی نمیای بریم خونه؟
_چرا شماها برید من این چنتا مسئله رو حل کنم خودم میرم
با دخترا خداحافظی کردمو مشغول حل کردن مسائل ریاضیه روی برگه شدم...
انقدر مشغول شدم که متوجه گذر زمان نشدم
وقتی به خودم اومدم دیدم کم کم آفتاب داره غروب میکنه
تند تند کتابامو انداختم تو کیفم و از کلاس زدم بیرون
تقریبا همه جا ساکت و تاریک بود...
داشتم از پله های ساختمون میومدم پایین که یه صدای دلنشین منو سرجام متوقف کرد...
_یا خدا! این دیگه چه صداییه؟؟چ خوشگله^^
سعی کردم چشمامو ببندمو و گوشامو تیز کنم تا منبع صدارو تشخیص بدم...
واقعا این صدا آدمو تو افق میبره...
آروم آروم راهمو طرف یکی از کلاسای ته سالن کج کردم...
یکی از کلاسای سال بالایی هاس
صدای گیتار میومد...
_اومو...پس یکی داره گیتار تمرین میکنه❤_❤
از لای در سعی کردم چهره ی کسی که داره گیتار میزنه رو ببینم
چشمامو ریز کردمو و بیشتر دقت کردم...
(اوه..ن...اونکه...)
با فهمیدن اینکه اون کسی که تویه کلاسه کیه ، وحشت کردم
ن از خودش...بلکه از روبه رو شدن باهاش ترس داشتم...
(ن اون نباید منو ببینه)
سریع یه قدم به عقب برداشتم که باعث شدم کیفم به سطل آشغاله فلزیه کنار در برخورد کنه و بیوفته و صدای بدی بده...
دیگه صدای گیتار نمیومد
(نه... نه...)
شروع کردم توی راه رویه سالن دوییدن...
#my_prince
#F_K
EP1
زنگ خونه خورده بود
دیگه بچه ها داشتن کم کم وسایلشونو جمع میکردن...
تیفانی : اونی نمیای بریم خونه؟
_چرا شماها برید من این چنتا مسئله رو حل کنم خودم میرم
با دخترا خداحافظی کردمو مشغول حل کردن مسائل ریاضیه روی برگه شدم...
انقدر مشغول شدم که متوجه گذر زمان نشدم
وقتی به خودم اومدم دیدم کم کم آفتاب داره غروب میکنه
تند تند کتابامو انداختم تو کیفم و از کلاس زدم بیرون
تقریبا همه جا ساکت و تاریک بود...
داشتم از پله های ساختمون میومدم پایین که یه صدای دلنشین منو سرجام متوقف کرد...
_یا خدا! این دیگه چه صداییه؟؟چ خوشگله^^
سعی کردم چشمامو ببندمو و گوشامو تیز کنم تا منبع صدارو تشخیص بدم...
واقعا این صدا آدمو تو افق میبره...
آروم آروم راهمو طرف یکی از کلاسای ته سالن کج کردم...
یکی از کلاسای سال بالایی هاس
صدای گیتار میومد...
_اومو...پس یکی داره گیتار تمرین میکنه❤_❤
از لای در سعی کردم چهره ی کسی که داره گیتار میزنه رو ببینم
چشمامو ریز کردمو و بیشتر دقت کردم...
(اوه..ن...اونکه...)
با فهمیدن اینکه اون کسی که تویه کلاسه کیه ، وحشت کردم
ن از خودش...بلکه از روبه رو شدن باهاش ترس داشتم...
(ن اون نباید منو ببینه)
سریع یه قدم به عقب برداشتم که باعث شدم کیفم به سطل آشغاله فلزیه کنار در برخورد کنه و بیوفته و صدای بدی بده...
دیگه صدای گیتار نمیومد
(نه... نه...)
شروع کردم توی راه رویه سالن دوییدن...
#my_prince
#F_K
۴.۵k
۱۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.