قسمت های بعدی ، شب بعد از نظرای شما گزاشته میشه :)
قسمت های بعدی ، شب بعد از نظرای شما گزاشته میشه :)
EP2
اونم که متوجه صدا شده بود اومده بود بیرون و شروع کرد به دنبال کردنم....
صدای بم و مردونشو میشنیدم که سعی میکرد متوفقم کنه
$: هی دختر...صب کن...کاریت ندارم
سرعتشو بیشتر کرد و از پشت کیفمو کشیدو منو بین خودش و دیوار منگنه کرد
سعی کردم سرمو پایین نگه دارم تا صورتمو نبینه...ولی انگار موفق نشدم
$: وای مگه نمیگم وایـــســـ... *_* چی؟ تهیون؟
_آقای پارک لطفا دستمو ول کنید من باید برم
مچ دستمو محکم گرفته بود
چانیول: هه...آقای پارک؟...
یه نفس عمیق کشید که ظاهرا میخواست با اینکار خودشو آروم کنه
چانیول : ن نمیزارم بری...حالا که گیرت انداختم باید به حرفام گوش بدی...
_خواهش میکنم چان...نمیخوام باز حرفای تکراری بشنوم
توب دلم گفتم(نمیخوام باز دلتو بشکنم)
چانیول:باشه...حده اقل بگو چرا؟ چرا قلب منو قبول نمیکنی؟
اونم مثه من بغض کرده بود
معذریت میخوام مرد من...معذرت میخوام
چشمامو بستم . دیگه اشکای منم راهه خودشونو پیدا کرده بودن
تمام نیرومو جمع کردم تا حرف بزنم
_ چـــونـــ...چونکه دوست ندارم
چانیول دستاشو از دور مچم باز کرد و دو طرف صورتم قرار داد
چانیول : دروغ میگی...توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری
میتونستم حاله های اشکو توی چشمای قشنگش ببینم
(آره چانی من دروغ میگم ولی تو باور کن)
خودمو عصبانی نشون دادم و دستاشو از دو طرف صورتم باز کردم
آروم هلش دادم تا یکم از فاصله بگیره
_چان دست از سرم بردار...من نمیتونم کسیو دوست داشته باشم چون محکومم به اطاعت از خواسته های خانوادم
حرفم که تموم شد بدونه اینکه سرمو بلند کنم شروع کردم به دیوییدن طرف خروجیه ساختمونه مدرسه...
لحظه آخر دیدم که چانی دستشو تکیه داده به دیوار و سرشو گزاشته رو دستش...
معذرت میخوام چان...من لیاقته عشقه تورو ندارم
تمام طول مسیر از مدرسه تا خونه رو دوییدم و فقط اشک میریختم
وقتی رسیدم به خونه سریع رفتم تو اتاقه تنهاییام...
خونه که چه عرض کنم!قصر!
ولی این خونه با اون بزرگیش بازم برام تنگ و تاریکه...
#my_prince
#F_K
EP2
اونم که متوجه صدا شده بود اومده بود بیرون و شروع کرد به دنبال کردنم....
صدای بم و مردونشو میشنیدم که سعی میکرد متوفقم کنه
$: هی دختر...صب کن...کاریت ندارم
سرعتشو بیشتر کرد و از پشت کیفمو کشیدو منو بین خودش و دیوار منگنه کرد
سعی کردم سرمو پایین نگه دارم تا صورتمو نبینه...ولی انگار موفق نشدم
$: وای مگه نمیگم وایـــســـ... *_* چی؟ تهیون؟
_آقای پارک لطفا دستمو ول کنید من باید برم
مچ دستمو محکم گرفته بود
چانیول: هه...آقای پارک؟...
یه نفس عمیق کشید که ظاهرا میخواست با اینکار خودشو آروم کنه
چانیول : ن نمیزارم بری...حالا که گیرت انداختم باید به حرفام گوش بدی...
_خواهش میکنم چان...نمیخوام باز حرفای تکراری بشنوم
توب دلم گفتم(نمیخوام باز دلتو بشکنم)
چانیول:باشه...حده اقل بگو چرا؟ چرا قلب منو قبول نمیکنی؟
اونم مثه من بغض کرده بود
معذریت میخوام مرد من...معذرت میخوام
چشمامو بستم . دیگه اشکای منم راهه خودشونو پیدا کرده بودن
تمام نیرومو جمع کردم تا حرف بزنم
_ چـــونـــ...چونکه دوست ندارم
چانیول دستاشو از دور مچم باز کرد و دو طرف صورتم قرار داد
چانیول : دروغ میگی...توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری
میتونستم حاله های اشکو توی چشمای قشنگش ببینم
(آره چانی من دروغ میگم ولی تو باور کن)
خودمو عصبانی نشون دادم و دستاشو از دو طرف صورتم باز کردم
آروم هلش دادم تا یکم از فاصله بگیره
_چان دست از سرم بردار...من نمیتونم کسیو دوست داشته باشم چون محکومم به اطاعت از خواسته های خانوادم
حرفم که تموم شد بدونه اینکه سرمو بلند کنم شروع کردم به دیوییدن طرف خروجیه ساختمونه مدرسه...
لحظه آخر دیدم که چانی دستشو تکیه داده به دیوار و سرشو گزاشته رو دستش...
معذرت میخوام چان...من لیاقته عشقه تورو ندارم
تمام طول مسیر از مدرسه تا خونه رو دوییدم و فقط اشک میریختم
وقتی رسیدم به خونه سریع رفتم تو اتاقه تنهاییام...
خونه که چه عرض کنم!قصر!
ولی این خونه با اون بزرگیش بازم برام تنگ و تاریکه...
#my_prince
#F_K
۳.۹k
۱۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.