فیک لیتل من

فیک لیتل من🍼:))
پارت ۱۸
ویو کوک
همینطور داشتم الکی گریه میکردم که بلند شدم و بش‌ گفتم...
کوک:هق..تو به من‌‌‌‌‌‌..از اون چیپسا هق نمی‌دی منم دیگه دوست دارم هق...
و رفتم پشت یه مبل قایم شدم جوری که اون یکی نبینم...
یه نگاه بش کردم که دو دسته کوچولو و سفیدشو رو چشماش گذاشته بود وگریه میکرد و میگف..
یوری:هقق من....دل تدی رو سکستم...هق اون دیده دوشم نداره...هق خات تو سلت یولی بد هق...
و یه فین خیلی کیوت کرد که دلم براش ضعف رفت نتونستم تحمل کنم رفتم بغلش
کردم وتا میتونستم بوسه بارونش کردم...
وقتی ازش جدا شدم با چشمایه اشکی‌ و تعجب کرده بم نگاه میکرد...
یوری:هق تدی...چلا اومدی...من..نالاحتت میتونم...
کوک:نه فدات شم تدی داشت بات شوخی میکرد خوشگلم...گریه نکن باشه...
یوری:اوتی...
کوک:اوتی؟!منظورت...اوکیه؟!
دستای مشت کرده کوچیکشو رو چشماش مالوند و سرشو تکون داد فکنم خوابش میاد‌...
کوک:خوابت میاد کیوتچه من؟
یوری:اوهوم..کیلوتچه تدی خوامش میات..‌
بعد ازین حرفم سرشو رو شونم گذاشت و خوابش برد...
دیدگاه ها (۸)

فیک لیتل من🍼:))پارت ۱۹(آخر)عمارت جئون سال ۲۰۳۳ویو یوریو کلاغ...

فیک لیتل من🍼:))پارت۱۷ویو کوکبزور پلاستیک خوراکی هارو توی اپن...

فیک لیتل من🍼:))پارت۱۶ویو کوکساعت تقریبا ۱۰صبح بود تو شرکت بو...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط