فیک لیتل من🍼:))
فیک لیتل من🍼:))
پارت۱۷
ویو کوک
بزور پلاستیک خوراکی هارو توی اپن گذاشت...
رفتم سمتش بلندش کردم که یه حیغ کیوت زد گذاشتمش رو اپن و لپاشو کشیدم...
کوک:کیوتچه...چخبر...
لب پایینشو آورد جلو و گفت...
یوری:وغتی...اژ خواب بلن سودم هق...تیدم تولو نیش...یولی حیلی تلسید هق..
کوک:فدات شم من...ببخش ددی رو باشه...
دیگه دیر نمیام هوم...
همینطور گونشو توازش میکردم که سرشو آروم بالا پایین کرد به نشونه باشه...
که صدای هیولای شکمش به صدا درومد..
یوری:یولی دشنشه...کوکی بش میدی...خولاکی؟!
با چشمای برق زده و کیوت درشتش بم نگاه کرد که با لبخند سرمو تکون دادم و ثانیه نکشید که یکی از پلاستیکارو کشید سمت خودش و پر از چیزایی که داخلش بود رو درآورد تو بغلش گرفتشون میخواست از اپن بیاد پایین که دوطرفشو گرفتم آوردمش پایین سریع با دو با اون پاهای کوچولو و سفیدش که میدرخشید رفت سمت مبل خودشو انداخت...ای کیوت...
یوری:کوکییییی...کوکیییی دونمممم...
کوک:جانم...اومدم...چیشده..
با دستایه کوچولوش به تلویزیون اشاره کرد...
کوک:کارتون؟!
یوری:آلهههه
کوک:چشم پرنسسم...
یه خنده کیوتی کرد و براش کارتون گذاشتم...
نشستم پیشش دستمو بردم سمت یه چیپسش که رو میز گذاشته بودش که دسته کوچولوشو رو دستم زد و یه اخم کرد...
الکی بخاطر اینکه نزاشته بود چیپس بخورم زدم زیر گریه...
از زیر دستام بش نگاه میکردم که داره با چشمایه اشکی نگام میکنه...یکم بهتر نبود شوخی کنه؟
پارت۱۷
ویو کوک
بزور پلاستیک خوراکی هارو توی اپن گذاشت...
رفتم سمتش بلندش کردم که یه حیغ کیوت زد گذاشتمش رو اپن و لپاشو کشیدم...
کوک:کیوتچه...چخبر...
لب پایینشو آورد جلو و گفت...
یوری:وغتی...اژ خواب بلن سودم هق...تیدم تولو نیش...یولی حیلی تلسید هق..
کوک:فدات شم من...ببخش ددی رو باشه...
دیگه دیر نمیام هوم...
همینطور گونشو توازش میکردم که سرشو آروم بالا پایین کرد به نشونه باشه...
که صدای هیولای شکمش به صدا درومد..
یوری:یولی دشنشه...کوکی بش میدی...خولاکی؟!
با چشمای برق زده و کیوت درشتش بم نگاه کرد که با لبخند سرمو تکون دادم و ثانیه نکشید که یکی از پلاستیکارو کشید سمت خودش و پر از چیزایی که داخلش بود رو درآورد تو بغلش گرفتشون میخواست از اپن بیاد پایین که دوطرفشو گرفتم آوردمش پایین سریع با دو با اون پاهای کوچولو و سفیدش که میدرخشید رفت سمت مبل خودشو انداخت...ای کیوت...
یوری:کوکییییی...کوکیییی دونمممم...
کوک:جانم...اومدم...چیشده..
با دستایه کوچولوش به تلویزیون اشاره کرد...
کوک:کارتون؟!
یوری:آلهههه
کوک:چشم پرنسسم...
یه خنده کیوتی کرد و براش کارتون گذاشتم...
نشستم پیشش دستمو بردم سمت یه چیپسش که رو میز گذاشته بودش که دسته کوچولوشو رو دستم زد و یه اخم کرد...
الکی بخاطر اینکه نزاشته بود چیپس بخورم زدم زیر گریه...
از زیر دستام بش نگاه میکردم که داره با چشمایه اشکی نگام میکنه...یکم بهتر نبود شوخی کنه؟
۹.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.