فیک جداناپذیر پارت ۱۲۹
فیک جداناپذیر پارت ۱۲۹
از زبان جونگ کوک
ساعت ها بالا سرش بودم حتی برای یه ثانیه هم تنهاش نزاشتم به چهره ی بی روحش نگاه کردم و دستای سردشو تو دستم گرفتم و منتظر موندم تا عشقم چشماشو باز کنه
سونگمین: جونگ کوک باید استراحت کنی من مراقبشم
گفتم: من خوبم نگران نباش می خوام خودم مراقبش باشم
سونگمین: جونگ کوک فقط ات نیست که در وضعیت خوبی قرار نداره تو باید مراقب خودت هم باشی وضعیت توالان بدتره برو یکم استراحت کن
نفس کلافه ای کشیدم حق با اون بود باید مراقب خودمم میبودم اما ات برام از هر چیز دیگه مهم تره حتی بیشتر از جونم
بی حوصله گفتم:خیلیه خب ولی اگه چشم ازش برداری کاری میکنم مجبور شی رو تخت کناریم بخوابی
برای آخرین لحظه قبل از اینکه پامو از اتاق بیرون بزارم برگشتم تا برای آخرین بار نگاهش کنم
از زبان ات
فکر کردم جایی که میرم بهشته ولی حس نمی کنم الان تو بهشت باشم اون لحظه مرگو به هرچیز دیگه ای ترجیح دادم
حس می کنم بعد از سال های طولانی از خواب بیدار میشم بدنم درد می کرد اگه اون تشک لعنتی نبود دیگه مجبور نمیشدم زنده بمونم و به این زندگیه لعنتی ادامه بدم
آروم چشمامو باز کردم که سقف سفیدی رو بالا سرم دیدم دستگاه اکسیژن هم روی دهنم بود
تا چشمام به شدت نور لامپ ها عادت کنه کمی زمان برد اما کاملا بهوش اومده بودم و صدای مبهمی به گوشم می رسید
سونگمین: ات ات بالاخره بهوش اومدی حالت بهتره؟
با صدایی که از ته چاه می اومد گفتم: نمی خوام هیچ ملاقاتی داشته باشم لطفاً از اینجا برو سونگمین
سونگمین: ات درکت میکنم می تونم تصور کنم چه حسی داری اما بدون جونگ کوک هم هیچ دستی تو این ماجرا نداره
دیگه نمی خواستم حتی اسمش به گوشم بخوره این اسم یاد آور درد هام میشه
ات: دیگه حتی نمی خوام اسمشو بشنوم لطفاً هرچه سریعتر از اینجا برو دکتر اون می تونست تو این مدت بهم بگه که موضوع از چه قراره و کی پدر و مادرم رو کشته ولی هیچی بهم نگفت فقط از اعتمادم سو استفاده کرد
سونگمین: اون تا الان هیچی بهت نگفت چون از گفتن حقیقت می ترسید از اینکه تو ترکش کنی سکوت کرد چون از همین روز می ترسید
نخواستم به حرفاش گوش بدم دیگه برام مهم نبود چشمامو بستم و اینبار محکم تر گفتم: فقط از اینجا برو دیگه نمی خوام حتی هیچ کدومتونو ببینم دیدن شما ها فقط دردمو بیشتر میکنه
از زبان نویسنده
ات دیگه نمی دونست باید به می اعتماد کنه و به کی اعتماد نکنه احساس خیانت می کرد وقتی فهمید جونگ کوک تو این مدتی که کنارش بود در مورد قاتل پدر و مادرش بهش چیزی نگفت
اما هنوز از ته دل عاشق جونگ کوک بود فقط دیگه نمی تونست و نمی خواست کنار پسری که قاتل پدر و مادرشه باشه
نمی دونست چرا پدر جونگ کوک پدر و مادرشو به قتل رسونده
از زبان جونگ کوک
ساعت ها بالا سرش بودم حتی برای یه ثانیه هم تنهاش نزاشتم به چهره ی بی روحش نگاه کردم و دستای سردشو تو دستم گرفتم و منتظر موندم تا عشقم چشماشو باز کنه
سونگمین: جونگ کوک باید استراحت کنی من مراقبشم
گفتم: من خوبم نگران نباش می خوام خودم مراقبش باشم
سونگمین: جونگ کوک فقط ات نیست که در وضعیت خوبی قرار نداره تو باید مراقب خودت هم باشی وضعیت توالان بدتره برو یکم استراحت کن
نفس کلافه ای کشیدم حق با اون بود باید مراقب خودمم میبودم اما ات برام از هر چیز دیگه مهم تره حتی بیشتر از جونم
بی حوصله گفتم:خیلیه خب ولی اگه چشم ازش برداری کاری میکنم مجبور شی رو تخت کناریم بخوابی
برای آخرین لحظه قبل از اینکه پامو از اتاق بیرون بزارم برگشتم تا برای آخرین بار نگاهش کنم
از زبان ات
فکر کردم جایی که میرم بهشته ولی حس نمی کنم الان تو بهشت باشم اون لحظه مرگو به هرچیز دیگه ای ترجیح دادم
حس می کنم بعد از سال های طولانی از خواب بیدار میشم بدنم درد می کرد اگه اون تشک لعنتی نبود دیگه مجبور نمیشدم زنده بمونم و به این زندگیه لعنتی ادامه بدم
آروم چشمامو باز کردم که سقف سفیدی رو بالا سرم دیدم دستگاه اکسیژن هم روی دهنم بود
تا چشمام به شدت نور لامپ ها عادت کنه کمی زمان برد اما کاملا بهوش اومده بودم و صدای مبهمی به گوشم می رسید
سونگمین: ات ات بالاخره بهوش اومدی حالت بهتره؟
با صدایی که از ته چاه می اومد گفتم: نمی خوام هیچ ملاقاتی داشته باشم لطفاً از اینجا برو سونگمین
سونگمین: ات درکت میکنم می تونم تصور کنم چه حسی داری اما بدون جونگ کوک هم هیچ دستی تو این ماجرا نداره
دیگه نمی خواستم حتی اسمش به گوشم بخوره این اسم یاد آور درد هام میشه
ات: دیگه حتی نمی خوام اسمشو بشنوم لطفاً هرچه سریعتر از اینجا برو دکتر اون می تونست تو این مدت بهم بگه که موضوع از چه قراره و کی پدر و مادرم رو کشته ولی هیچی بهم نگفت فقط از اعتمادم سو استفاده کرد
سونگمین: اون تا الان هیچی بهت نگفت چون از گفتن حقیقت می ترسید از اینکه تو ترکش کنی سکوت کرد چون از همین روز می ترسید
نخواستم به حرفاش گوش بدم دیگه برام مهم نبود چشمامو بستم و اینبار محکم تر گفتم: فقط از اینجا برو دیگه نمی خوام حتی هیچ کدومتونو ببینم دیدن شما ها فقط دردمو بیشتر میکنه
از زبان نویسنده
ات دیگه نمی دونست باید به می اعتماد کنه و به کی اعتماد نکنه احساس خیانت می کرد وقتی فهمید جونگ کوک تو این مدتی که کنارش بود در مورد قاتل پدر و مادرش بهش چیزی نگفت
اما هنوز از ته دل عاشق جونگ کوک بود فقط دیگه نمی تونست و نمی خواست کنار پسری که قاتل پدر و مادرشه باشه
نمی دونست چرا پدر جونگ کوک پدر و مادرشو به قتل رسونده
۴۱.۴k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.