عشق عاشقی در تیمارستان😅☁️
عشق عاشقی در تیمارستان😅☁️
بعد از ۱۵مین رسید به خونه ی ا. ت
ا. ت در رو باز کرد رفتن توی خونه اول از حیاط عمارت ( بچه من یه چیزی هم بگم من برای راحت بودن دستم عمارت رو خونه مینویشتم اگه بعضی جاها عمارت نوشتن خودتون بدونید دیگه) شروع کرد توضیح دادن به هیونجین راجب گل مورد علاقه اش که توی حیاط عمارت کاشته بود. بعد از کلی توضیح ا. ت رسیدن به توی عمارت
م. ت:سلام کجا بودی
ا ت:سلام
هیونجین:سلام خاله
م. ت:سلام پسرم بشینید به خدمتکار مون بگم براتون یه لیوان قهوه
بیاره.
هیونجین:نه ممنون
ا ت:آره بگو بیاره
بعد از این حرف ا. ت هیونجین بانگاهی پوکربه ا ت نگاه کرد و لب زد :احساس میکنم بچه ی بشدت پرویی هستی
م. ت:همه همینو بهش میگین ولی کو گوش شنوا
اوت:اینو راس میگه. هیونجین بیا بریم بالا رو بهت نشون بدم اتاق من
بعد از ۱۵مین رسید به خونه ی ا. ت
ا. ت در رو باز کرد رفتن توی خونه اول از حیاط عمارت ( بچه من یه چیزی هم بگم من برای راحت بودن دستم عمارت رو خونه مینویشتم اگه بعضی جاها عمارت نوشتن خودتون بدونید دیگه) شروع کرد توضیح دادن به هیونجین راجب گل مورد علاقه اش که توی حیاط عمارت کاشته بود. بعد از کلی توضیح ا. ت رسیدن به توی عمارت
م. ت:سلام کجا بودی
ا ت:سلام
هیونجین:سلام خاله
م. ت:سلام پسرم بشینید به خدمتکار مون بگم براتون یه لیوان قهوه
بیاره.
هیونجین:نه ممنون
ا ت:آره بگو بیاره
بعد از این حرف ا. ت هیونجین بانگاهی پوکربه ا ت نگاه کرد و لب زد :احساس میکنم بچه ی بشدت پرویی هستی
م. ت:همه همینو بهش میگین ولی کو گوش شنوا
اوت:اینو راس میگه. هیونجین بیا بریم بالا رو بهت نشون بدم اتاق من
۲۱.۲k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.