"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی پلیسه و بهت تجاوز میکنن و....🍃🥀پارت دوم:////
یونگی{یونسنگ...فکر می کنی اونقدر آدم احمقی هستم که احساسات فندقم رو ندونم؟...بهم بگو چه اتفاقی برات اوفتاده، باهم حلش میکنیم*لبخند*
یونسنگ{با حرف هایی که زد بغض کرده زل زدم تو چشماش...بابا...باور کن هق تقصیر من نبود...بابا من نمیخواستم این اتفاق بیفته*گریه و صدای لرزون*
یونگی{یونسنگ بهم بگو چی شده*نگران*
یونسنگ{بعد از باشگاه داشتم میومدم هق خونه...داشتم از توی همون کوچه ای که همش میومدم می رفتم...که یهو هق دوتا پسر جلومو گرفتن و هق بهم تج...تجاوز کردن*گریه شدید*
یونگی{با شنیدن حرفاش حس می کردم خون تو رگام منجمد شد...اومدم بلند شم که با افتادن بدن کوچولو و ضریف یونسنگ تو بغلم ترسیده نگاهم رو به صورتش دوختم...با دیدن حال بدش دستپاچه بغلش کردم و به سمت پذیرایی دویدم.
یون سوک{یو...یونگی چی شده؟ *ترسیده*
یونگی{چی...چیزی نیست...یون سوک زنگ بزن به به دکتر پارک.
*41 دقیقه بعد*
یونگی{با باز شدن در اتاق سریع از سرجام بلند شدم و به طرف دکتر رفتم...اقای پارت حال...حال دخترم چطوره؟
پارک{راستش حال دخترتون خوبه...اقای مین نمیدونم میدونید یا نه اما...
یون سوک{اما چی؟
پارک{هوففف به دخترتون تجاوز شده و بخاطر فشاری که بهشون وارد شده حالشون بد شده.
یون سوک{تج... تجاوز*چشمای اشکی*
یونگی{با دیدن حال یون سوک به طرفش رفتم و بغلش کردم...یون سوکااا آروم باش...ما الان باید مواظب یونسنگ باشیم.
یون سوک{یون...یونگی، یونسنگ نابود میشه*بغض و گریه*
یونگی{نگران نباش فردا میرم اداره موضوع رو مطرح می کنم...بهت قول میدم اون عوضی هارو پیدا میکنم*عصبی*
*ساعت 7:02 اداره پلیس، سئول*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی پلیسه و بهت تجاوز میکنن و....🍃🥀پارت دوم:////
یونگی{یونسنگ...فکر می کنی اونقدر آدم احمقی هستم که احساسات فندقم رو ندونم؟...بهم بگو چه اتفاقی برات اوفتاده، باهم حلش میکنیم*لبخند*
یونسنگ{با حرف هایی که زد بغض کرده زل زدم تو چشماش...بابا...باور کن هق تقصیر من نبود...بابا من نمیخواستم این اتفاق بیفته*گریه و صدای لرزون*
یونگی{یونسنگ بهم بگو چی شده*نگران*
یونسنگ{بعد از باشگاه داشتم میومدم هق خونه...داشتم از توی همون کوچه ای که همش میومدم می رفتم...که یهو هق دوتا پسر جلومو گرفتن و هق بهم تج...تجاوز کردن*گریه شدید*
یونگی{با شنیدن حرفاش حس می کردم خون تو رگام منجمد شد...اومدم بلند شم که با افتادن بدن کوچولو و ضریف یونسنگ تو بغلم ترسیده نگاهم رو به صورتش دوختم...با دیدن حال بدش دستپاچه بغلش کردم و به سمت پذیرایی دویدم.
یون سوک{یو...یونگی چی شده؟ *ترسیده*
یونگی{چی...چیزی نیست...یون سوک زنگ بزن به به دکتر پارک.
*41 دقیقه بعد*
یونگی{با باز شدن در اتاق سریع از سرجام بلند شدم و به طرف دکتر رفتم...اقای پارت حال...حال دخترم چطوره؟
پارک{راستش حال دخترتون خوبه...اقای مین نمیدونم میدونید یا نه اما...
یون سوک{اما چی؟
پارک{هوففف به دخترتون تجاوز شده و بخاطر فشاری که بهشون وارد شده حالشون بد شده.
یون سوک{تج... تجاوز*چشمای اشکی*
یونگی{با دیدن حال یون سوک به طرفش رفتم و بغلش کردم...یون سوکااا آروم باش...ما الان باید مواظب یونسنگ باشیم.
یون سوک{یون...یونگی، یونسنگ نابود میشه*بغض و گریه*
یونگی{نگران نباش فردا میرم اداره موضوع رو مطرح می کنم...بهت قول میدم اون عوضی هارو پیدا میکنم*عصبی*
*ساعت 7:02 اداره پلیس، سئول*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۵۶.۴k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.