حس تاریکی پارت ۹
#حس_تاریکی
برای نجاتمون باید کوک یکی از ما رو میکشت ؛ نه این امکان نداره
تهیونگ : ب نظرت کوکی میتونه ؛ عمرا
کوکی : میتونم
ما :
نامی : چی میگی .... میخای دوستاتو بکشی !
کوکی : نه منظور اینکه وقتی روح یا جن یا هر درد مرضی منو بگیره ؛ اگ منو تسخیر کنن هر کاری میتونم انجام بدم
جین : راست میگ اون دیگ دست خودش نیس
کوکی : بیاین بریم داخل
هوپی : ترسناک تر از این حیاط ؛ داخل دانشگاهه خیلی تاریکه ..... بریم ب جهنم
در باز کردیم ؛ انگار از در ب بعد یک دنیای دیگ بود ؛ کل دانشگاه غرق تاریکی بود
یونگی نفر اول رفت و منو و نامی هم بعدش ؛ بقیم پشت سرمون
دقیقا رو ب روی در اصلی بودیم
کوک : بهتره ب دو گروه تقسیم بشیم و ب دو طرف بریم شاید بتونیم راه نجاتی پیدا کنیم
نامی :فکر خوبیه ؛ اگ کسی پیدا کرد بیاد دنبال گروه دیگ ..... خب کوک ته و یونگی و لینجو با هم ؛ و من و جین جیمین و هوپی هم با هم .... خب بریم
جین : اوم ما بریم سمت راست
خلاصه از هم جدا شدیم
وارد راهروی ک تهش معلوم نبود چیع ؛ رفتیم
ک یک دفعه صدای کوبیده شدن در کنارمون اومد
یونگی : اوم بهتره بهش اهمیت ندیم
کوکی : بیشتر راه ها توی همین اتاقای ترسناکن
تهیونگ : تو فیلم ترسناک زیاد میبینی نه ! چی میگی ! میخای ب کشتنمون بدی
که صدای کوبیده شدن در زیاد شد رو ب روی در شک زده بودیم و فقط خیره شده بودیم که یک دفعه سکوت شد
سکوت وحشناک تر از سرصداها بود انگار یک پیام بدی داشت
ک صدای یک زن اومد ک ناله میکرد : کمکم کنین.... کمکم کنین..... اونا الان منو میکشن ..... کمک.....کمککککک
یونگی : دیگ واقعا داره ترسناک میشه
دست منو تهیونگ ک کنارش بودیم و کشبد : یااا کوک بیا دنبالمون
ک تهیونگ برگشت و گف : کوکی در باز نکنننننننن
کوک دستش روی دستگیره گذاشته بود و گف : ببخشید اما من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم
کوک در باز کرد که یک زن با لباس خاب خونی شده افتاد روش و میگف : میدونستم ت کمکم میکنیییییی میدونستممممم ( با خنده های شیطانی) تو نجاتم دادی .... تو دیگ روح منو داری توووو
موهاش افتاده بود روی صورتش و نمیشد چهرشو دید ....
ک یک دفعه سرشو برگردوند : دوستات خیلی ناراحتن ؛ انگار زم میترسن..... نهههه نباید بترسن
بلند شد
ته : بیاین فرار کنیم
یونگی : چیییی کوکی چیکار کنیم
ته : فقط بریممممم
ینی اونا چیکار میخان بکنن
☘ ☘
برای نجاتمون باید کوک یکی از ما رو میکشت ؛ نه این امکان نداره
تهیونگ : ب نظرت کوکی میتونه ؛ عمرا
کوکی : میتونم
ما :
نامی : چی میگی .... میخای دوستاتو بکشی !
کوکی : نه منظور اینکه وقتی روح یا جن یا هر درد مرضی منو بگیره ؛ اگ منو تسخیر کنن هر کاری میتونم انجام بدم
جین : راست میگ اون دیگ دست خودش نیس
کوکی : بیاین بریم داخل
هوپی : ترسناک تر از این حیاط ؛ داخل دانشگاهه خیلی تاریکه ..... بریم ب جهنم
در باز کردیم ؛ انگار از در ب بعد یک دنیای دیگ بود ؛ کل دانشگاه غرق تاریکی بود
یونگی نفر اول رفت و منو و نامی هم بعدش ؛ بقیم پشت سرمون
دقیقا رو ب روی در اصلی بودیم
کوک : بهتره ب دو گروه تقسیم بشیم و ب دو طرف بریم شاید بتونیم راه نجاتی پیدا کنیم
نامی :فکر خوبیه ؛ اگ کسی پیدا کرد بیاد دنبال گروه دیگ ..... خب کوک ته و یونگی و لینجو با هم ؛ و من و جین جیمین و هوپی هم با هم .... خب بریم
جین : اوم ما بریم سمت راست
خلاصه از هم جدا شدیم
وارد راهروی ک تهش معلوم نبود چیع ؛ رفتیم
ک یک دفعه صدای کوبیده شدن در کنارمون اومد
یونگی : اوم بهتره بهش اهمیت ندیم
کوکی : بیشتر راه ها توی همین اتاقای ترسناکن
تهیونگ : تو فیلم ترسناک زیاد میبینی نه ! چی میگی ! میخای ب کشتنمون بدی
که صدای کوبیده شدن در زیاد شد رو ب روی در شک زده بودیم و فقط خیره شده بودیم که یک دفعه سکوت شد
سکوت وحشناک تر از سرصداها بود انگار یک پیام بدی داشت
ک صدای یک زن اومد ک ناله میکرد : کمکم کنین.... کمکم کنین..... اونا الان منو میکشن ..... کمک.....کمککککک
یونگی : دیگ واقعا داره ترسناک میشه
دست منو تهیونگ ک کنارش بودیم و کشبد : یااا کوک بیا دنبالمون
ک تهیونگ برگشت و گف : کوکی در باز نکنننننننن
کوک دستش روی دستگیره گذاشته بود و گف : ببخشید اما من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم
کوک در باز کرد که یک زن با لباس خاب خونی شده افتاد روش و میگف : میدونستم ت کمکم میکنیییییی میدونستممممم ( با خنده های شیطانی) تو نجاتم دادی .... تو دیگ روح منو داری توووو
موهاش افتاده بود روی صورتش و نمیشد چهرشو دید ....
ک یک دفعه سرشو برگردوند : دوستات خیلی ناراحتن ؛ انگار زم میترسن..... نهههه نباید بترسن
بلند شد
ته : بیاین فرار کنیم
یونگی : چیییی کوکی چیکار کنیم
ته : فقط بریممممم
ینی اونا چیکار میخان بکنن
☘ ☘
۳۷.۴k
۰۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.