بچه ها تو پارت قبل آنقدر زیاد نوشتم دیگه قبول نمی کرد 🤣🤣
بچه ها تو پارت قبل آنقدر زیاد نوشتم دیگه قبول نمیکرد 🤣🤣
سرنوشت من
ویو ات
خب غذام رو خوردم لباسام رو هم که عوض کردم یه لباس خواب صورتی که روی لباسم یه پیشی بزرگ داره و روی شلوارم هم پیشی هایی با طرح ریز داره حالا برم بگیرم بخوابم
........
تازه چشمام گرم شده بود که زنگ در خورد الان ساعت 10:۳۰ شبه کی این وقت شب اومده ؟؟ آخه کسی رو هم ندارم رفتم پشت در
ات : کیه ؟؟
جیمین : منم ات درو باز کن
ات : شما ؟؟ اسم من رو از کجا میدونین ؟؟
جیمین : ات منم داداش بزرگترت
در و باز کن آبجی خوشگلم .
شک داشتم که داداشیباشه یا نه آخه صداش هم خیلی شبیشه
آروم درو باز کردم و از گوشه در بیرون رو نگاه کردم
واقعا داداشی بود؟؟.. هر کسی بود تنها نبود..
در و نیمه باز کردم
ات : بفرمایین کاری داشتین ؟؟
جیمین : ات چقدر بزرگ شدی آجی خوشگلم.
میخواست بغلم کنه ولی من پیش زدم
ات : آقا دارین چیکار میکنین من که اصلا شما رو نمیشناسم
جیمین : ی..یعنی چی ؟؟(بغض)
م..مامان..ک..کجاست ؟؟
ات : اول اسم و فامیلیت رو بگو تو خیلی چهرت برام آشناعه...
جیمین : منم دیگه داداشیت پارک جیمین
ات : و.. واقعاً خودتی داداشی ؟؟(تعجب)
جیمین : آره خودمم آجی خوشگلم
ات :تا الان کجا بودی هان؟؟(بغض سگی)
برو همون جایی که بودی..اصلا میدونی از وقتی که رفتی چ اتفاقاتی برام افتاده ؟؟ مامان سکته کرد مرد بابا هم که از قبل تصادف کرده بود و مرده بود تو هم که رفتی همتون رفتین و منو تنها گذاشتین (گریه)
جیمین ات رو محکم بغل کرد
جیمین : معذرت میخوام آجی خوشگلم ببخشید قول میدم از این به بعد تنهات نذارم باشه ؟؟ (بغض)
ات :تو خیلی از این قول ها دادی (گریه)
جیمین : ات برو وسایلت رو جمع کن میخوام ببرمت
ات : ب..باشه
.........
ات :اومدم
جیمین : خب بریم
(ات و جیمین و هوپی و یونگی تو ی ماشین تهیونگ و کوک و نامی و جین هم تو ب ماشین)
........
ادامه دارد .....
سرنوشت من
ویو ات
خب غذام رو خوردم لباسام رو هم که عوض کردم یه لباس خواب صورتی که روی لباسم یه پیشی بزرگ داره و روی شلوارم هم پیشی هایی با طرح ریز داره حالا برم بگیرم بخوابم
........
تازه چشمام گرم شده بود که زنگ در خورد الان ساعت 10:۳۰ شبه کی این وقت شب اومده ؟؟ آخه کسی رو هم ندارم رفتم پشت در
ات : کیه ؟؟
جیمین : منم ات درو باز کن
ات : شما ؟؟ اسم من رو از کجا میدونین ؟؟
جیمین : ات منم داداش بزرگترت
در و باز کن آبجی خوشگلم .
شک داشتم که داداشیباشه یا نه آخه صداش هم خیلی شبیشه
آروم درو باز کردم و از گوشه در بیرون رو نگاه کردم
واقعا داداشی بود؟؟.. هر کسی بود تنها نبود..
در و نیمه باز کردم
ات : بفرمایین کاری داشتین ؟؟
جیمین : ات چقدر بزرگ شدی آجی خوشگلم.
میخواست بغلم کنه ولی من پیش زدم
ات : آقا دارین چیکار میکنین من که اصلا شما رو نمیشناسم
جیمین : ی..یعنی چی ؟؟(بغض)
م..مامان..ک..کجاست ؟؟
ات : اول اسم و فامیلیت رو بگو تو خیلی چهرت برام آشناعه...
جیمین : منم دیگه داداشیت پارک جیمین
ات : و.. واقعاً خودتی داداشی ؟؟(تعجب)
جیمین : آره خودمم آجی خوشگلم
ات :تا الان کجا بودی هان؟؟(بغض سگی)
برو همون جایی که بودی..اصلا میدونی از وقتی که رفتی چ اتفاقاتی برام افتاده ؟؟ مامان سکته کرد مرد بابا هم که از قبل تصادف کرده بود و مرده بود تو هم که رفتی همتون رفتین و منو تنها گذاشتین (گریه)
جیمین ات رو محکم بغل کرد
جیمین : معذرت میخوام آجی خوشگلم ببخشید قول میدم از این به بعد تنهات نذارم باشه ؟؟ (بغض)
ات :تو خیلی از این قول ها دادی (گریه)
جیمین : ات برو وسایلت رو جمع کن میخوام ببرمت
ات : ب..باشه
.........
ات :اومدم
جیمین : خب بریم
(ات و جیمین و هوپی و یونگی تو ی ماشین تهیونگ و کوک و نامی و جین هم تو ب ماشین)
........
ادامه دارد .....
۵.۱k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.