سرنوشت من
سرنوشت من
ویو جیمین
خب رسیدم
هنوز نیومده دلم واسه ات تنگ شده
یعنی الان داره چیکار میکنه ؟
(نکته ات هیچ گوشی نداره)
جیمین : سلام
اعضا : سلام
پی دی نیم : سلام پسرم
خب بچه ها حالا که همه هستن راه می افتیم.
رفتیم سوار مینیبوس شدیم و راه افتادیم
پایان ویو جیمین
ویو ات
پنج سال از وقتی که داداشی رفته میگذره
توی این پنج سال خیلی اتفاقات افتاده
مامان بر اثر سکته قلبی مرد و من هم تنهایی توی خونه زندگی میکنم بعد از مرگ مامان رفتم و توی یک آرایشگاه مشغول کار شدم...من اونجا ناخن کار حرفه ای بودم و خب در کنار این بافت و گریم و...... رو هم یاد گرفتم
دیپلمم رو هم گرفتم و با معدل ۱۹/۹۴ قبول شدم(بهبه چ معدلی آفرین بهت😂) ولی نمی خوام برم دانشگاه چون کار میکنم و خودم خرج خودم رو در میارم و همچنین باید اجاره خونه رو هم هرماه بدم پس وقتی برای درس خوندن برام نمیمونه
خب انگار زیادی حرف زدم
دیگه وقتشه برم سر کار ساعت ۱۰ صبحه
..............
خب رسیدم
برم به کارام برسم
پایان ویو ات
ویو جیمین
خب توی این پنج سال خیلی پیشرفت کردیم الان تقریبا اکثر کره مارو میشناسن
ولی تنها چیزی که نگرانم میکنه حال ات هستش
پنج ساله که ازش خبر ندارم
فکر کنم دیگه وقتشه که برم دنبالش
اول باید درموردش به پسرا بگم
جیمین : پسرااااا میشه یه دقیقه همتون بیاین اینجاااااا (از تو سالن)
.........
نامجون : بله جیمین هممون هستیم بفرما
جیمین : خب پسرا میخوام درمورد یه چیزی باهاتون حرف بزنم
یونگی : بگو دیگه کشتیمون جیمین مثلا خواب بودمااا
جیمین : در مورد زندگیم و سخت گیری های مامانم که بهتون گفتم درسته ؟؟
جین : آره درسته گفتی
جیمین : خب بچه ها ببینین من یه خواهر کوچیکه تر از خودم به اسم ات دارم که از وقتی اومدیم خوابگاه یعنی از پنج سال پیش تا الان ازش هیچ خبری ندارم
تهیونگ : یعنی پنج ساله از خواهرت خبر نداری ؟؟😳
جیمین : نه خبر ندارم...مادرمون خیلی بهمون سخت میگرفت مخصوصا به ات...دوهفته قبل از اینکه بیایم خوابگاه مامان به شکل خیلی فجیعی ات رو با کمربند زده بود (بغض) و وقتی که من رسیدم (بقیش با گریه) ات روی زمین با بدن کبود و خونی افتاده بود هق من فقط هق بخاطر ات بود که اومدم دیبو کردم هق تا بعد از اینکه کارمون راه افتاد هق بیارمش پیش خودم
کوک : نگو که خواهرت رو پیش اون زنیکه روانی تنها گذاشتی (عصبی)
تهیونگ : (دست کوک رو گرفت) کوک آروم باش
یونگی : جیمین بهتره که هرچه سریع تر بریم دنبال ات
جیمین : باش پس بریم
پسرا : ما هم میایم
جیمین : پس بریم
پایان ویو جیمین
ویو ات
واییی خدایاااااا کمرمممممم درد میکنهههههه پاهامممم دردد میکنهههه
همهههه جاممم درد مییی کنههههه
ساعت 8 شب تازه رسیدم خونهههه
گشنمههههه تشنمهههه خوابم میاد
ویو جیمین
خب رسیدم
هنوز نیومده دلم واسه ات تنگ شده
یعنی الان داره چیکار میکنه ؟
(نکته ات هیچ گوشی نداره)
جیمین : سلام
اعضا : سلام
پی دی نیم : سلام پسرم
خب بچه ها حالا که همه هستن راه می افتیم.
رفتیم سوار مینیبوس شدیم و راه افتادیم
پایان ویو جیمین
ویو ات
پنج سال از وقتی که داداشی رفته میگذره
توی این پنج سال خیلی اتفاقات افتاده
مامان بر اثر سکته قلبی مرد و من هم تنهایی توی خونه زندگی میکنم بعد از مرگ مامان رفتم و توی یک آرایشگاه مشغول کار شدم...من اونجا ناخن کار حرفه ای بودم و خب در کنار این بافت و گریم و...... رو هم یاد گرفتم
دیپلمم رو هم گرفتم و با معدل ۱۹/۹۴ قبول شدم(بهبه چ معدلی آفرین بهت😂) ولی نمی خوام برم دانشگاه چون کار میکنم و خودم خرج خودم رو در میارم و همچنین باید اجاره خونه رو هم هرماه بدم پس وقتی برای درس خوندن برام نمیمونه
خب انگار زیادی حرف زدم
دیگه وقتشه برم سر کار ساعت ۱۰ صبحه
..............
خب رسیدم
برم به کارام برسم
پایان ویو ات
ویو جیمین
خب توی این پنج سال خیلی پیشرفت کردیم الان تقریبا اکثر کره مارو میشناسن
ولی تنها چیزی که نگرانم میکنه حال ات هستش
پنج ساله که ازش خبر ندارم
فکر کنم دیگه وقتشه که برم دنبالش
اول باید درموردش به پسرا بگم
جیمین : پسرااااا میشه یه دقیقه همتون بیاین اینجاااااا (از تو سالن)
.........
نامجون : بله جیمین هممون هستیم بفرما
جیمین : خب پسرا میخوام درمورد یه چیزی باهاتون حرف بزنم
یونگی : بگو دیگه کشتیمون جیمین مثلا خواب بودمااا
جیمین : در مورد زندگیم و سخت گیری های مامانم که بهتون گفتم درسته ؟؟
جین : آره درسته گفتی
جیمین : خب بچه ها ببینین من یه خواهر کوچیکه تر از خودم به اسم ات دارم که از وقتی اومدیم خوابگاه یعنی از پنج سال پیش تا الان ازش هیچ خبری ندارم
تهیونگ : یعنی پنج ساله از خواهرت خبر نداری ؟؟😳
جیمین : نه خبر ندارم...مادرمون خیلی بهمون سخت میگرفت مخصوصا به ات...دوهفته قبل از اینکه بیایم خوابگاه مامان به شکل خیلی فجیعی ات رو با کمربند زده بود (بغض) و وقتی که من رسیدم (بقیش با گریه) ات روی زمین با بدن کبود و خونی افتاده بود هق من فقط هق بخاطر ات بود که اومدم دیبو کردم هق تا بعد از اینکه کارمون راه افتاد هق بیارمش پیش خودم
کوک : نگو که خواهرت رو پیش اون زنیکه روانی تنها گذاشتی (عصبی)
تهیونگ : (دست کوک رو گرفت) کوک آروم باش
یونگی : جیمین بهتره که هرچه سریع تر بریم دنبال ات
جیمین : باش پس بریم
پسرا : ما هم میایم
جیمین : پس بریم
پایان ویو جیمین
ویو ات
واییی خدایاااااا کمرمممممم درد میکنهههههه پاهامممم دردد میکنهههه
همهههه جاممم درد مییی کنههههه
ساعت 8 شب تازه رسیدم خونهههه
گشنمههههه تشنمهههه خوابم میاد
۴.۰k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.