سرنوشت من
سرنوشت من
ویو ات
تو ماشین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد...رسیدیم به خونه نه بابا چ خونه ای مثل قصر میمونه..یعنی داداشی اینجا زندگی میکنه ؟؟
رفتیم داخل خونه
سکوت بینمون حکم فرما شده بود
که داداش این سکوت رو شکست
جیمین : ات..
ات : بله (سرد)
جیمین : م..مامان از کی که مرده ؟
ات : ۵ ماه بعد از اینکه تو رفتی (سرد)
جیمین : چی ؟؟ پس..پس تو چجوری توی این 5 سال خرج خودت رو درآوردی ؟؟
ات : با کار کردن
جیمین : چیکار ؟؟
ات : بعد از فوت مامان وقتی داشتم از مدرسه میرفتم به خونه مامان یکی از دوستام بهم پیشنهاد داد که برم پیشش را ناخن کاری یاد بگیرم و من هم قبول کردم..توی یک ماه مدرکم رو گرفتم و بعدش به طور حرفه ای کار میکردم و از اینجا میتونستم خرج خودم رو و اجاره خونه رو در بیارم...ولی خب آرایشگاه خیلی از خونه دور بود بخاطر همون بعضی موقع ها مجبور میشدم بین دو گزینه یکی رو انتخاب کنم..یا باید غذا میخوردم تا گرسنه نمونم یا باید پول ماشین میدادم
یونگی : درکت میکنم منم همین تجربه رو داشتم..من یونگی هستم خوشبختم
کوک : راستی ما خودمون رو معرفی نکردیم.. ما همه همگروهی های داداشت هستیم اسم من جونگ کوک هست ولی تو میتونی منو کوک یا کوکی صدا بزنی
ته : منم تهیونگ هستم منو ته صدا بزن
(بقیه هم خودشون رو معرفی کردن حال ندارم بنویسم😅😅حلال کنین)
ات : منم ات هستم پارک ات خواهر کوچیکه تر جیمین و اینکه منم خوشبختم
خب داداش من کجا بمونم ؟؟
جیمین : میای توی اتاق من
ات : باش...ولی داداشی این چمدون خعلی سنگینه میشه تو بلندش کنییی لوطفاااااا (کیوت)
جیمین : باشه گبوله (خنده و کیوت)
ته : خب خدا به دادمون برسه یدونه موچی کیوت تو گروه کم بود حالا شدن دو تا
کوک : جیمین بیا برو این ور بابا انگار زورش میرسه
جیمین : ببند بابا...مثلا ازت بزرگترم هاا
ویو ات
تو ماشین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد...رسیدیم به خونه نه بابا چ خونه ای مثل قصر میمونه..یعنی داداشی اینجا زندگی میکنه ؟؟
رفتیم داخل خونه
سکوت بینمون حکم فرما شده بود
که داداش این سکوت رو شکست
جیمین : ات..
ات : بله (سرد)
جیمین : م..مامان از کی که مرده ؟
ات : ۵ ماه بعد از اینکه تو رفتی (سرد)
جیمین : چی ؟؟ پس..پس تو چجوری توی این 5 سال خرج خودت رو درآوردی ؟؟
ات : با کار کردن
جیمین : چیکار ؟؟
ات : بعد از فوت مامان وقتی داشتم از مدرسه میرفتم به خونه مامان یکی از دوستام بهم پیشنهاد داد که برم پیشش را ناخن کاری یاد بگیرم و من هم قبول کردم..توی یک ماه مدرکم رو گرفتم و بعدش به طور حرفه ای کار میکردم و از اینجا میتونستم خرج خودم رو و اجاره خونه رو در بیارم...ولی خب آرایشگاه خیلی از خونه دور بود بخاطر همون بعضی موقع ها مجبور میشدم بین دو گزینه یکی رو انتخاب کنم..یا باید غذا میخوردم تا گرسنه نمونم یا باید پول ماشین میدادم
یونگی : درکت میکنم منم همین تجربه رو داشتم..من یونگی هستم خوشبختم
کوک : راستی ما خودمون رو معرفی نکردیم.. ما همه همگروهی های داداشت هستیم اسم من جونگ کوک هست ولی تو میتونی منو کوک یا کوکی صدا بزنی
ته : منم تهیونگ هستم منو ته صدا بزن
(بقیه هم خودشون رو معرفی کردن حال ندارم بنویسم😅😅حلال کنین)
ات : منم ات هستم پارک ات خواهر کوچیکه تر جیمین و اینکه منم خوشبختم
خب داداش من کجا بمونم ؟؟
جیمین : میای توی اتاق من
ات : باش...ولی داداشی این چمدون خعلی سنگینه میشه تو بلندش کنییی لوطفاااااا (کیوت)
جیمین : باشه گبوله (خنده و کیوت)
ته : خب خدا به دادمون برسه یدونه موچی کیوت تو گروه کم بود حالا شدن دو تا
کوک : جیمین بیا برو این ور بابا انگار زورش میرسه
جیمین : ببند بابا...مثلا ازت بزرگترم هاا
۵.۶k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.