سرنوشت من
سرنوشت من
ویو جیمین
خبببب دوهفته از وقتی که ات از بیمارستان مرخص شده گذشته و منم تو این دوهفته به اون کمپانی رفتم و دیبو کردم...خبر خوب اینکه منو قبول کردن و توی یه گروه ۶ نفره انداختن که با من میشیم 7 نفر....و...خب....قرار شده مارو به یه خوابگاه انتقال بدن که اون خوابگاه از خونه ی ما خیلیییییی دوره...پس...یعنی دیگه کاملا ارتباطم با اینجا قطع میشه....ولی نمیدونم چجوری این خبر رو به ات بدم
پایان ویو جیمین
جیمین : اتتتتتت (از توی اتاقشون)
ات : جونم داداشیییی (از تو سالن)
جیمین : بیا اینجا کارت دارمممم
ات : اومدممم
پنج دقیقه بعد
ات : جانم داداشی ببخشید داشتم کار های خونه رو انجام میدادم
جیمین : آن بیا بشین کارت دارم
ات : جونم
جیمین : ببین ات من قراره برای یه مدت از اینجا برم ولی زود برمیگردم...قبوله ؟؟
ات : ...ی..یعنی چی ؟؟
جیمین : ببین ات
ات : نه تو ببین داداش ....من فقط بخاطر وجود تو هستش که زندم وگرنه من چجوری میخوام مامان رو تحمل کنم (بغض)
جیمین : ات درکت میکنم ولی اگه بزاری برم بعد از اینکه کارم اونجا راه افتاد میام دنبال تو و کلا از اینجا میبرمت آجی خوشگلم...باشه ؟؟
ات :....
جیمین : ات ؟؟
ات : ولی آخه...ولی....ولی من بدون تو چیکار کنم آخه (گریه شدید)
جیمین : (بغل کردن ات) آروم باش...تو دختر خیلی قوی هستی...بهت قول میدم برمیگردم آجی خوشگلم باشه ؟؟(با لحن آروم و بغضی)
ات : (تکون دادن سر)
شب....
جیمین : خب ات دیگه وقتشه که من برم
ات : آره...وقتشه (بغض)
جیمین : ات مگه بهم قول ندادی قوی باشی ؟؟
ات : آره ...قول دادم
جیمین : پس بغض و گریه و اینا دیگه نداریم...باشه ؟؟
ات : باشه
جیمین : خدافظ آجی کوچولو ی خوجلم
ات : خدافظ
(بغللل)
ادامه دارد.....
ببخشید بخاطر تاخیر
مخصوصاً از درخواست کننده ی عزیز
ویو جیمین
خبببب دوهفته از وقتی که ات از بیمارستان مرخص شده گذشته و منم تو این دوهفته به اون کمپانی رفتم و دیبو کردم...خبر خوب اینکه منو قبول کردن و توی یه گروه ۶ نفره انداختن که با من میشیم 7 نفر....و...خب....قرار شده مارو به یه خوابگاه انتقال بدن که اون خوابگاه از خونه ی ما خیلیییییی دوره...پس...یعنی دیگه کاملا ارتباطم با اینجا قطع میشه....ولی نمیدونم چجوری این خبر رو به ات بدم
پایان ویو جیمین
جیمین : اتتتتتت (از توی اتاقشون)
ات : جونم داداشیییی (از تو سالن)
جیمین : بیا اینجا کارت دارمممم
ات : اومدممم
پنج دقیقه بعد
ات : جانم داداشی ببخشید داشتم کار های خونه رو انجام میدادم
جیمین : آن بیا بشین کارت دارم
ات : جونم
جیمین : ببین ات من قراره برای یه مدت از اینجا برم ولی زود برمیگردم...قبوله ؟؟
ات : ...ی..یعنی چی ؟؟
جیمین : ببین ات
ات : نه تو ببین داداش ....من فقط بخاطر وجود تو هستش که زندم وگرنه من چجوری میخوام مامان رو تحمل کنم (بغض)
جیمین : ات درکت میکنم ولی اگه بزاری برم بعد از اینکه کارم اونجا راه افتاد میام دنبال تو و کلا از اینجا میبرمت آجی خوشگلم...باشه ؟؟
ات :....
جیمین : ات ؟؟
ات : ولی آخه...ولی....ولی من بدون تو چیکار کنم آخه (گریه شدید)
جیمین : (بغل کردن ات) آروم باش...تو دختر خیلی قوی هستی...بهت قول میدم برمیگردم آجی خوشگلم باشه ؟؟(با لحن آروم و بغضی)
ات : (تکون دادن سر)
شب....
جیمین : خب ات دیگه وقتشه که من برم
ات : آره...وقتشه (بغض)
جیمین : ات مگه بهم قول ندادی قوی باشی ؟؟
ات : آره ...قول دادم
جیمین : پس بغض و گریه و اینا دیگه نداریم...باشه ؟؟
ات : باشه
جیمین : خدافظ آجی کوچولو ی خوجلم
ات : خدافظ
(بغللل)
ادامه دارد.....
ببخشید بخاطر تاخیر
مخصوصاً از درخواست کننده ی عزیز
۸.۱k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.