پارت۷۶
#پارت۷۶
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
شروع به حرکت کردومحکموسریع به کارش ادامه دادبی اهمیت به حرفم بالذت نالید
_اخخخ چقد داغوتنگه انگاراولین بارته
تن تن تلمبه میزدوبعدازدقایقی تواوج بودم ولی نمیخواستم خودمورهاکنم که ازمنقبض شدنم فهمیدودوباره بهشتموچنگ زدوفشاردادکه باجیغ بلندی رهاشدم
همزمان اونم رهاشدوخودشوتوم خالی کرد
هنوز التش داخلم بودکه بانفرت دادزدم
_گمشوعقب کارتوکه کردی حالاولم کن خبرمرگم برم
ازم جداشدولی تاخواستم برم دست انداخت زیرباسنموتوبغلش بلندم کردباترس جیغی زدموشونه هاشوگرفتم
_داری چه غلطی میکنی
خندیدولباموبوس کوتاهی کرد
_فعلاحق حموم رفتنوراه رفتن نداری تاچندساعت ابم باید اون توبمونه
باحرص زدم توسرش که خندش بلندترشدوبه طرف اتاقم رفت
اروم منوخوابوندروتختوخودش تمیزم کردوبعدلباساموکامل دراورد
خواستم بتوپم بهش که رفت سمت کمدلباسام
_نترس الان یه چی میارم بپوشی
درمقابل نگاه بهت زدم همون لباس خواب جیگری رنگوکه نگاربزور برام خریده بودواورد،بانگاهی شیطون تنم کرد
هاجو واج نگاش کردم که چشمکی زد
_اگه بدونی چقدسکسیوخوردنی شدی
لگدی به پاش زدموپتوروکشیدم روم پشتمم بهش کردم تازودترشرشوکم کنه
درکمال تعجب اومدزیرپتوموازپشت بغلم کردباحرص هلش دادم
_میشه بپرسم دقیقاداری چه گوهی میخوری
نوچ نوچی کرد
_ارمغان عشقم توکه انقدبی ادب نبودی زشته ازسنت خجالت بکش
دوباره بغلم کردکه جیغ فرابنفشی کشیدم
_چته اروم بگیرکاریت ندارم اتاقمواِشغال کردی باوسایلات توقع داری توحیاط بخوابم بعدم من کارموکردم دیگه ازچی میترسی
واقعارومخ بودباحرص اینباریه لگدمحکم زدم به پاش که صداش دراومد
_بخداسنگ پا پیشت کم میارهه توروت ازاونم بیشترعه بهم نچسب هرجاخواستی بگیربخواب
لبخندبزرگی زدو دوباره ازپشت بغلم کرد
خدایابهم صبربده انقدخسته بودم که بی اهمیت بهش خوابیدم
وسطای خوابوبیداری بودم که حس کردم لباسم کنار رفتویه چیزسفت لای پام قرارگرفت
بی اراده پاموبیشتربازکردم که اروم شروع به حرکت کرد
دوباره خوابم داشت سنگین میشدکه بافرورفتنش توبهشتم چشام تااخربازشد
گیج سرموبرگردوندم سمت اکتای که اروم ناله میکرد
_اوفف چ داغه هومم
باحرص اسمشوصدازدم که متوجهم شدنزاشت سرموبرگردونمولباموبه دهن گرفت تحت تاثیرخواب تحریک شده بودم پس بی اراده منم لباشوبوسیدم
شروع به حرکت دادن خودش کرد
بعدازچندمین لباشوازرولبام برداشتوپچ پچ مانندبالحن خماری گفت
_ببخش دورت بگردم نمیخواستم بیدارت کنم ولی بااین لباس چسبیده بودی بهمونمیتونستم بخوابموداشتم دیوونه میشدم.
*بی حرف ناله میکردم اونم درحالی که سینه هاموچنگ میزدحرکاتشوسریع ترکردوبالاخره اروم شدوداخلم خودشوخالی کرد
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
شروع به حرکت کردومحکموسریع به کارش ادامه دادبی اهمیت به حرفم بالذت نالید
_اخخخ چقد داغوتنگه انگاراولین بارته
تن تن تلمبه میزدوبعدازدقایقی تواوج بودم ولی نمیخواستم خودمورهاکنم که ازمنقبض شدنم فهمیدودوباره بهشتموچنگ زدوفشاردادکه باجیغ بلندی رهاشدم
همزمان اونم رهاشدوخودشوتوم خالی کرد
هنوز التش داخلم بودکه بانفرت دادزدم
_گمشوعقب کارتوکه کردی حالاولم کن خبرمرگم برم
ازم جداشدولی تاخواستم برم دست انداخت زیرباسنموتوبغلش بلندم کردباترس جیغی زدموشونه هاشوگرفتم
_داری چه غلطی میکنی
خندیدولباموبوس کوتاهی کرد
_فعلاحق حموم رفتنوراه رفتن نداری تاچندساعت ابم باید اون توبمونه
باحرص زدم توسرش که خندش بلندترشدوبه طرف اتاقم رفت
اروم منوخوابوندروتختوخودش تمیزم کردوبعدلباساموکامل دراورد
خواستم بتوپم بهش که رفت سمت کمدلباسام
_نترس الان یه چی میارم بپوشی
درمقابل نگاه بهت زدم همون لباس خواب جیگری رنگوکه نگاربزور برام خریده بودواورد،بانگاهی شیطون تنم کرد
هاجو واج نگاش کردم که چشمکی زد
_اگه بدونی چقدسکسیوخوردنی شدی
لگدی به پاش زدموپتوروکشیدم روم پشتمم بهش کردم تازودترشرشوکم کنه
درکمال تعجب اومدزیرپتوموازپشت بغلم کردباحرص هلش دادم
_میشه بپرسم دقیقاداری چه گوهی میخوری
نوچ نوچی کرد
_ارمغان عشقم توکه انقدبی ادب نبودی زشته ازسنت خجالت بکش
دوباره بغلم کردکه جیغ فرابنفشی کشیدم
_چته اروم بگیرکاریت ندارم اتاقمواِشغال کردی باوسایلات توقع داری توحیاط بخوابم بعدم من کارموکردم دیگه ازچی میترسی
واقعارومخ بودباحرص اینباریه لگدمحکم زدم به پاش که صداش دراومد
_بخداسنگ پا پیشت کم میارهه توروت ازاونم بیشترعه بهم نچسب هرجاخواستی بگیربخواب
لبخندبزرگی زدو دوباره ازپشت بغلم کرد
خدایابهم صبربده انقدخسته بودم که بی اهمیت بهش خوابیدم
وسطای خوابوبیداری بودم که حس کردم لباسم کنار رفتویه چیزسفت لای پام قرارگرفت
بی اراده پاموبیشتربازکردم که اروم شروع به حرکت کرد
دوباره خوابم داشت سنگین میشدکه بافرورفتنش توبهشتم چشام تااخربازشد
گیج سرموبرگردوندم سمت اکتای که اروم ناله میکرد
_اوفف چ داغه هومم
باحرص اسمشوصدازدم که متوجهم شدنزاشت سرموبرگردونمولباموبه دهن گرفت تحت تاثیرخواب تحریک شده بودم پس بی اراده منم لباشوبوسیدم
شروع به حرکت دادن خودش کرد
بعدازچندمین لباشوازرولبام برداشتوپچ پچ مانندبالحن خماری گفت
_ببخش دورت بگردم نمیخواستم بیدارت کنم ولی بااین لباس چسبیده بودی بهمونمیتونستم بخوابموداشتم دیوونه میشدم.
*بی حرف ناله میکردم اونم درحالی که سینه هاموچنگ میزدحرکاتشوسریع ترکردوبالاخره اروم شدوداخلم خودشوخالی کرد
۲.۰k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.