پارت۷۵
#پارت۷۵
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
خودشم اومدروم هنوزتوشوک بودم که لباش نشست رولباموشروع به بوسیدنم کرد
ازشوک دراومدموبااعصبانیت هلش دادم ولی ذره ای عقب نرفتوعمیق به خوردن لبام ادامه داد
جوری لبامومیبوسیدکه ناخواسته داغ کردم
بوسه هاش شدیدترشده بود نمیخواستم همراهیش کنم تاتمومش کنه،بالاخره بعدازدقایق طولانی نفس نفس زنون لباشوازرولبام برداشت
باعصبانیت سیلی زیرگوشش زدم که خندیدوخمارسینه هاموازرولباس چنگ زد
_اوفف هلوهات چه بزرگ شدن
بااخم خیلی جدی دستاشوپس زدم
_اکتای تمومش کن میفهمی داری چه غلطی میکنی
انگارتواین دنیانبودباشهوت دوباره اومدروموگردنموبوسید
ناخواسته اهی ازلبام خارج شد
_اه..اکتای..ولم کن
صدام میلرزید
_جونم دوس دارییی میخوام یه توله بکارم توشکمت وای حتی ازفکراینکه بچم توشکمت باشه دیوونه میشم
پسش زدم ولی انگارنه انگارتیشرتموبالاداد
حالاراحت تربهم دسترسی داشت بااخم گفتم
_نکن عوضی برواونور
دستاشوگذاشت روسینه هاموازروسوتین فشارش داد
ودقایقی بعدیکیشوازتوکاپ سوتین دراوردوبانگاه گرسنه اش خیره شدبهش
_وای ارمغان توکاریم نکنی منومیکشی چراانقدخواستنیه بدنت
نوک سینه اموکه به دهن گرفت ازلذت لرزیدم
نه دوباره نه واقعابرام سخت بودنه میتونستم پسش بزنم نه میتونستم بزارم کارشوبکنه
شروع به دستوپازدن کردم تاتمومش کنه که باپاهاش پاهاموقفل کردوبه خوردنومالیدن سینه هام ادامه داد
بادستام به سروصورتش میزدم تابره عقب ولی انگارنه انگار
گریه ام گرفته بودحس کسیوداشتم که موردتجاوزقرارگرفته
باگریه نالیدم
_نمیخوام اکتای برو...بروعقب
سینه هامو ول کردوخیره توچشام باشهوت گفت
_یکم صبرکن زودتمومش میکنم
بابهتوگریه نگاش کردم چرانمیفهمیدنمیخوام
دست بردسمت شلوارم دوباره شروع به تقلاکردم
بی اهمیت شورتوشلوارموهمزمان تازانوهام پایین کشیدوکامل درش نیاوورد
بلندبلندگریه میکردم
_ولم کن توروخدا اکتای من نمیخوام بروعقب
اصلانمیشنیدچی میگم باعجله شلواروشورت خودشم پایین کشیدوخوابیدروم سنگینشوانداخته بود روم
دیگه جونی واسه تقلاکردن نداشتم فقط اروم اشک میریختم که الت بزرگشوبین پام مالید
زیرگوشم نالید
_اووف چقدخیس کردی بااینکه نمیخواییی ولی
*چنگی به بهشتم زدوبافشاری کوچیکی بهش ادامه داد
_این تپلت برای کلفتم بی طاقته
باگریه بازم شروع به تقلاکردم تالاقل جلوی اخرین کارشوبگیرم که التشولای پام مالیدیهوهمه روتاته کردتوم
ازدردولذتش جیغ بلندی کشیدم
_هیششش الان دردت اروم میشه
راست میگفت دردرفتوجاشوبه لذت زیادی دادولی من نمیخواستم این لذتوبه سینش چنگ زد
_تموم...مش ...کن اکتای...نمیخوام...بروعقب
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
خودشم اومدروم هنوزتوشوک بودم که لباش نشست رولباموشروع به بوسیدنم کرد
ازشوک دراومدموبااعصبانیت هلش دادم ولی ذره ای عقب نرفتوعمیق به خوردن لبام ادامه داد
جوری لبامومیبوسیدکه ناخواسته داغ کردم
بوسه هاش شدیدترشده بود نمیخواستم همراهیش کنم تاتمومش کنه،بالاخره بعدازدقایق طولانی نفس نفس زنون لباشوازرولبام برداشت
باعصبانیت سیلی زیرگوشش زدم که خندیدوخمارسینه هاموازرولباس چنگ زد
_اوفف هلوهات چه بزرگ شدن
بااخم خیلی جدی دستاشوپس زدم
_اکتای تمومش کن میفهمی داری چه غلطی میکنی
انگارتواین دنیانبودباشهوت دوباره اومدروموگردنموبوسید
ناخواسته اهی ازلبام خارج شد
_اه..اکتای..ولم کن
صدام میلرزید
_جونم دوس دارییی میخوام یه توله بکارم توشکمت وای حتی ازفکراینکه بچم توشکمت باشه دیوونه میشم
پسش زدم ولی انگارنه انگارتیشرتموبالاداد
حالاراحت تربهم دسترسی داشت بااخم گفتم
_نکن عوضی برواونور
دستاشوگذاشت روسینه هاموازروسوتین فشارش داد
ودقایقی بعدیکیشوازتوکاپ سوتین دراوردوبانگاه گرسنه اش خیره شدبهش
_وای ارمغان توکاریم نکنی منومیکشی چراانقدخواستنیه بدنت
نوک سینه اموکه به دهن گرفت ازلذت لرزیدم
نه دوباره نه واقعابرام سخت بودنه میتونستم پسش بزنم نه میتونستم بزارم کارشوبکنه
شروع به دستوپازدن کردم تاتمومش کنه که باپاهاش پاهاموقفل کردوبه خوردنومالیدن سینه هام ادامه داد
بادستام به سروصورتش میزدم تابره عقب ولی انگارنه انگار
گریه ام گرفته بودحس کسیوداشتم که موردتجاوزقرارگرفته
باگریه نالیدم
_نمیخوام اکتای برو...بروعقب
سینه هامو ول کردوخیره توچشام باشهوت گفت
_یکم صبرکن زودتمومش میکنم
بابهتوگریه نگاش کردم چرانمیفهمیدنمیخوام
دست بردسمت شلوارم دوباره شروع به تقلاکردم
بی اهمیت شورتوشلوارموهمزمان تازانوهام پایین کشیدوکامل درش نیاوورد
بلندبلندگریه میکردم
_ولم کن توروخدا اکتای من نمیخوام بروعقب
اصلانمیشنیدچی میگم باعجله شلواروشورت خودشم پایین کشیدوخوابیدروم سنگینشوانداخته بود روم
دیگه جونی واسه تقلاکردن نداشتم فقط اروم اشک میریختم که الت بزرگشوبین پام مالید
زیرگوشم نالید
_اووف چقدخیس کردی بااینکه نمیخواییی ولی
*چنگی به بهشتم زدوبافشاری کوچیکی بهش ادامه داد
_این تپلت برای کلفتم بی طاقته
باگریه بازم شروع به تقلاکردم تالاقل جلوی اخرین کارشوبگیرم که التشولای پام مالیدیهوهمه روتاته کردتوم
ازدردولذتش جیغ بلندی کشیدم
_هیششش الان دردت اروم میشه
راست میگفت دردرفتوجاشوبه لذت زیادی دادولی من نمیخواستم این لذتوبه سینش چنگ زد
_تموم...مش ...کن اکتای...نمیخوام...بروعقب
۲.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.