پارت۷۴
#پارت۷۴
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
خندموکنترل کردمورفتم سمتش درحالی که سرشوبررسی میکردم گفتم
_خوبه چیزی نشده من گفتم الان بیهوش شدی کله ات خیلی سفته که زخمم نشده حتی
چشم غره ای بهم رفتوازروزمین بلندشد درحالی که روکاناپه لش میکردپوزخندی تحویلم داد
_بایه گلدون چوبی میخواستی دزدوخفت کنی
حق داشت خندموخوردمو کنارش نشستم
_والا تنهاچیزی که دم دستم بودهمین بوددفعه ی بعدیه گلدون اهنی میزارم اومدی صاف بری اون دنیا
چپ چپ نگام کرد
_من خروباش دلتنگ توی ظالم بودم
ابرویی بالادادم
_میخواستی نباشی به من چه بعدم واسه چی نصفه شبی اومدی اینجامگه خودت خونه نداری
اکتای بی حرف خیره خیره نگام کردناخداگاه تونگاهش غرق شدم چقددلتنگش بودموتازه داشتم میفهمیدم
اکتای اومدنزدیکتروخم شدروم
قلب بی جنبه ام اروموقرارنداشت
تقریبادوسه سانت مونده بودفاصه روتموم کنه که سرموعقب کشیدم
چیزی نگفت بی حرف دستموگرفتوکشیدم سمت خودش که پرت شدم توبغلش سرموروسینه اش گذاشتودرحالی که موهامونوازش میکردبالحن گیرایی گفت
_نمیدونی چقداین یه ماه دلتنگت بودم لحظه ای نبودبهت فکرنکنم خودموغرق کارکرده بودم ولی چشات لبات حرفات نفسات اینچ به اینچ بدنت حتی اون شبی که باهم بودیم همچیت جلوچشم بودوبادیوونه شدن فاصله ای نداشتم
بی حرف دستمودورکمرش حلقه کردم اون نمیدوست حال منم دقیقامثل خودش بودلحظه ای نبودکه بهش فکرنکنم
چنددیقه توهمون حالت توبغلش بودم که اروم ازخودش جدام کردوخیره توچشام گفت
_ارمغان من عاشقتم نباشی نمیتونم بیاهرچی زودترهمچیوبه همه بگیم
باغم نگاش کردم
_چجوری به مامان اینابگم وقتی یه ماهه تموم واسه ام خریدکردن ذوق کردن چجوری به ایمان بگم وقتی بانبودنم انقدخودشوعذاب داده بودبفهمه بهش خیانت کردم بفهمه دوسش نداشتم داغون میشه اکتای
اخماشوکشیدتوهم
_به تخمم،ارمغان دهن منوبازنکن واقعاالان به حس اون احمق فکرمیکنی
باحرص دستشوازروبازوم کنارزدم
_همون احمقی که میگی وقتی باهام بانقشه سکس کردی شوهرم بودالانم هست چراانقدنفهمی اکتای اونی که بایدبیشترازمن شرمنده ی ایمان باشه تویی نه من
کلافه موهاشوچنگ زد
_خب چیکارکنیم دست رودست بزارم بااون حرومزاده ازدواج کنی بعدتوحسرتت بسوزم؟!!!
_نه من اینونمیگمونمیخوام من میگم یه خورده ام شده باوجدان فکرکن یه فکری کن که بتونیم بدون شکستن دل کسی
همچیوبه همه بگیم
کمی فکرکرد،،لبخندبدجنسی رولبش نشست گیج نگاش کردم که مچ دستموگرفتومنوچسبوندبه خودش باچشای گردشده نگاش کردم که گفت
_تنهاراهش اینکه حامله ات کنم،راه دیگه ایم نداره پس ساکت باشوبزارکارموبکنم
تابه خودم بیام هلم دادعقب که به کمرافتادم روکاناپه
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
خندموکنترل کردمورفتم سمتش درحالی که سرشوبررسی میکردم گفتم
_خوبه چیزی نشده من گفتم الان بیهوش شدی کله ات خیلی سفته که زخمم نشده حتی
چشم غره ای بهم رفتوازروزمین بلندشد درحالی که روکاناپه لش میکردپوزخندی تحویلم داد
_بایه گلدون چوبی میخواستی دزدوخفت کنی
حق داشت خندموخوردمو کنارش نشستم
_والا تنهاچیزی که دم دستم بودهمین بوددفعه ی بعدیه گلدون اهنی میزارم اومدی صاف بری اون دنیا
چپ چپ نگام کرد
_من خروباش دلتنگ توی ظالم بودم
ابرویی بالادادم
_میخواستی نباشی به من چه بعدم واسه چی نصفه شبی اومدی اینجامگه خودت خونه نداری
اکتای بی حرف خیره خیره نگام کردناخداگاه تونگاهش غرق شدم چقددلتنگش بودموتازه داشتم میفهمیدم
اکتای اومدنزدیکتروخم شدروم
قلب بی جنبه ام اروموقرارنداشت
تقریبادوسه سانت مونده بودفاصه روتموم کنه که سرموعقب کشیدم
چیزی نگفت بی حرف دستموگرفتوکشیدم سمت خودش که پرت شدم توبغلش سرموروسینه اش گذاشتودرحالی که موهامونوازش میکردبالحن گیرایی گفت
_نمیدونی چقداین یه ماه دلتنگت بودم لحظه ای نبودبهت فکرنکنم خودموغرق کارکرده بودم ولی چشات لبات حرفات نفسات اینچ به اینچ بدنت حتی اون شبی که باهم بودیم همچیت جلوچشم بودوبادیوونه شدن فاصله ای نداشتم
بی حرف دستمودورکمرش حلقه کردم اون نمیدوست حال منم دقیقامثل خودش بودلحظه ای نبودکه بهش فکرنکنم
چنددیقه توهمون حالت توبغلش بودم که اروم ازخودش جدام کردوخیره توچشام گفت
_ارمغان من عاشقتم نباشی نمیتونم بیاهرچی زودترهمچیوبه همه بگیم
باغم نگاش کردم
_چجوری به مامان اینابگم وقتی یه ماهه تموم واسه ام خریدکردن ذوق کردن چجوری به ایمان بگم وقتی بانبودنم انقدخودشوعذاب داده بودبفهمه بهش خیانت کردم بفهمه دوسش نداشتم داغون میشه اکتای
اخماشوکشیدتوهم
_به تخمم،ارمغان دهن منوبازنکن واقعاالان به حس اون احمق فکرمیکنی
باحرص دستشوازروبازوم کنارزدم
_همون احمقی که میگی وقتی باهام بانقشه سکس کردی شوهرم بودالانم هست چراانقدنفهمی اکتای اونی که بایدبیشترازمن شرمنده ی ایمان باشه تویی نه من
کلافه موهاشوچنگ زد
_خب چیکارکنیم دست رودست بزارم بااون حرومزاده ازدواج کنی بعدتوحسرتت بسوزم؟!!!
_نه من اینونمیگمونمیخوام من میگم یه خورده ام شده باوجدان فکرکن یه فکری کن که بتونیم بدون شکستن دل کسی
همچیوبه همه بگیم
کمی فکرکرد،،لبخندبدجنسی رولبش نشست گیج نگاش کردم که مچ دستموگرفتومنوچسبوندبه خودش باچشای گردشده نگاش کردم که گفت
_تنهاراهش اینکه حامله ات کنم،راه دیگه ایم نداره پس ساکت باشوبزارکارموبکنم
تابه خودم بیام هلم دادعقب که به کمرافتادم روکاناپه
۲.۴k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.