ویو اون ووو
ویو اون ووو
اومدن و رفتن نشستن بعد از یه کلاس حوصله سر بر بلند شدم تا اینبار اون سوزی رو اذیت کنم 😈( هی مرتیکه دست به دخترم نمیزنی)
پس وقتی رفتم بیرون دیدم که سوزی با دوستاش نشستن و دارن قهوه میخورن
پس این بهترین فرصت بود چون اون سوجی عوضی ( هی هی هیچی نمیگم پرو میشی با پسرم درست حرف بزن )
هم داشت از معلم سوال میپرسید و هنوز نیومده بود و نمیدونست میخوام با خواهر جونش چیکار کنم ( لبخند شیطانی )
پس رفتم جلو و به سوزی گفتم تو با
اون وو : آه آه تو رو میبینم حالم بهم میخوره اوغ ( کوفت درد مرض داداش برو شماره این پسره رو بگیر )
سوزی بغض کرد
ویو اون وو
وقتی دیدم سوزی بغض کرد انگار یه خنجر به قلبم خورد نه نه چرا باید اینجوری بشه اههه من چمه چه مرگمه ( عاشق شدی فرزندم 🙏)
بعد دیدم دوستاش اومدن گفتن
رزی: هی تو قیافت بدتر از اونه
اون وو : اوه ببین کی اینو میگه یه دختر کصخل
رزی : درست حرف بزن
اون وو : اگه درست حرف نزنم چی
رزی : اونوقت .. اونوقت
اون وو : اهه چقدر کشش میدین کاری رو که بخاطرش اومدیم ذو انجام بدین دیگه
فرزندم فیکی در کار نیست برو
بعد الکس ( افراد اون وو )
رفتن قهوه رو ریختن رو سوزی ( قهوه داغ ها )
سوزی جیغ کشید بعد دوستاش رفتن سمتش سوزی وقتی گریه میکرد انگار یه خنجر میخورد تو قلبم
سوجی :
اومدن و رفتن نشستن بعد از یه کلاس حوصله سر بر بلند شدم تا اینبار اون سوزی رو اذیت کنم 😈( هی مرتیکه دست به دخترم نمیزنی)
پس وقتی رفتم بیرون دیدم که سوزی با دوستاش نشستن و دارن قهوه میخورن
پس این بهترین فرصت بود چون اون سوجی عوضی ( هی هی هیچی نمیگم پرو میشی با پسرم درست حرف بزن )
هم داشت از معلم سوال میپرسید و هنوز نیومده بود و نمیدونست میخوام با خواهر جونش چیکار کنم ( لبخند شیطانی )
پس رفتم جلو و به سوزی گفتم تو با
اون وو : آه آه تو رو میبینم حالم بهم میخوره اوغ ( کوفت درد مرض داداش برو شماره این پسره رو بگیر )
سوزی بغض کرد
ویو اون وو
وقتی دیدم سوزی بغض کرد انگار یه خنجر به قلبم خورد نه نه چرا باید اینجوری بشه اههه من چمه چه مرگمه ( عاشق شدی فرزندم 🙏)
بعد دیدم دوستاش اومدن گفتن
رزی: هی تو قیافت بدتر از اونه
اون وو : اوه ببین کی اینو میگه یه دختر کصخل
رزی : درست حرف بزن
اون وو : اگه درست حرف نزنم چی
رزی : اونوقت .. اونوقت
اون وو : اهه چقدر کشش میدین کاری رو که بخاطرش اومدیم ذو انجام بدین دیگه
فرزندم فیکی در کار نیست برو
بعد الکس ( افراد اون وو )
رفتن قهوه رو ریختن رو سوزی ( قهوه داغ ها )
سوزی جیغ کشید بعد دوستاش رفتن سمتش سوزی وقتی گریه میکرد انگار یه خنجر میخورد تو قلبم
سوجی :
۶.۷k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.