رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت۲۹
همینطور ک دنبال قرص یا پمادی میگشتم تا درد بازوم آروم بگیرع ک صداشو شنیدم..
-دنبال چی میگردی؟
-پماد یا قرص برای بازوم
نزدیکم اومد و بسته دارو ها رو ازم گرفت زیر رو کرد و از داخلش پمادی در اورد..نگاهی ب چشمام انداخت و بعد آستین تیشرتمو بالا تر برد تا جای کبودی رو بهتر ببینه..با دیدن بازوم نگاه شرمنده ای بهم انداخت و پمادو روی بازوم ریخت ک گفتم:
-مرسی خودم ماساژ میدم
خواستم دستمو عقب بکشم ک دستمو ب سمت خودش کشیدو گفت:دل
همنطور ک تو چشمای هم خیره شده بودیم گفتم:
-آلارا
سرشو ب نشونه فهمیدن تکون داد و آروم شروع ب ماساژ دادن بازوم کرد حس خوبی بهم دست داده بود آخیش بالاخره رام کردع بود..
ب چشماش خیره شدم ک نگاش ب بازوم بود و با دقت ماساژ میداد..وقتش بودحالا ک آروم شدع بود بهتر بود براش توضیح بدم
نفسمو فوت مانند بیرون دادم و با صدای آروم گفتم:
-همه چی خوب پیش میرفت ی زندگی متوسطو آروم ی زندگی پر از عشقو محبت خانواده اما چ فایده روت نمیشد تو چشمشون نگاه کنی تنها چیزی ک آرزوشو ب سر میبردم ثروتو پول بود زندگی مرفه ای زندگی کاخ نشین زندگی ک حتا میتونی آدما روهم بخری..
خلاصه کیع ک پولو ثروت دوست نداشتع باشع!؟؟
بقول بعضی ها پول خوشبختی میارع!..
همه چی از اون روز کذایی شروع شد همون روزی ک کسی ک فکرشو میکردم قرار دیوار پشتم باشع اما چ دیوارو چ تکیه گاهی ک همون اول با گفتن من کسی دیگع ای رو دوست دارم نابودش کرد.
اما من تکیه گاه داشتم ی تکیه گاهی ک هیچ پسری هم جاشو نمیتونست بگیر،بابام آرامش خونه آرامشی ک تو همون روز متلاشی شد همون روزی ک با دستبند های فلزی داشتن بابامو میبردن همون روزی ک زجه میزدم ک نبرننش همون روزی ک رفقا نامرد شدن واقعیت پنهون شد عدالت بی عدالتی شد فقط اون لحظه کلمه ای ک دلمو شیرین میکرد
《کاش زندگی دوباره ای داشتم》بود..
نفس راحتی از سبک شدن دلم کشیدم ب میلان نگاه کردم ک به چشمام زل زدع بود تا راست بودن حرفامو از چشمام بخونع..
نگاشو از نگام گرفت دستاشو از بازوم جدا کردو گفت:
-اگع دیدی درد داری خبرم کن ببرمت بیمارستان
وبعد دستشو شستو از آشپزخونه بیرون رفت.انتظار داشتم الان مشغول جواب دادن سوال جواباش باشم اما بر عکس انتظارم پیش اومد..
حس خوبی از اینکه واقیعتا رو گفتم داشتم اما حس بدی هم داشتم از اینکه دیگه محبتا و حمایت های برادرانه میلانو احساس نمیکردم الان براش از هر غریبه ای غریبه تر بودم.. #mahi:(
پارت۲۹
همینطور ک دنبال قرص یا پمادی میگشتم تا درد بازوم آروم بگیرع ک صداشو شنیدم..
-دنبال چی میگردی؟
-پماد یا قرص برای بازوم
نزدیکم اومد و بسته دارو ها رو ازم گرفت زیر رو کرد و از داخلش پمادی در اورد..نگاهی ب چشمام انداخت و بعد آستین تیشرتمو بالا تر برد تا جای کبودی رو بهتر ببینه..با دیدن بازوم نگاه شرمنده ای بهم انداخت و پمادو روی بازوم ریخت ک گفتم:
-مرسی خودم ماساژ میدم
خواستم دستمو عقب بکشم ک دستمو ب سمت خودش کشیدو گفت:دل
همنطور ک تو چشمای هم خیره شده بودیم گفتم:
-آلارا
سرشو ب نشونه فهمیدن تکون داد و آروم شروع ب ماساژ دادن بازوم کرد حس خوبی بهم دست داده بود آخیش بالاخره رام کردع بود..
ب چشماش خیره شدم ک نگاش ب بازوم بود و با دقت ماساژ میداد..وقتش بودحالا ک آروم شدع بود بهتر بود براش توضیح بدم
نفسمو فوت مانند بیرون دادم و با صدای آروم گفتم:
-همه چی خوب پیش میرفت ی زندگی متوسطو آروم ی زندگی پر از عشقو محبت خانواده اما چ فایده روت نمیشد تو چشمشون نگاه کنی تنها چیزی ک آرزوشو ب سر میبردم ثروتو پول بود زندگی مرفه ای زندگی کاخ نشین زندگی ک حتا میتونی آدما روهم بخری..
خلاصه کیع ک پولو ثروت دوست نداشتع باشع!؟؟
بقول بعضی ها پول خوشبختی میارع!..
همه چی از اون روز کذایی شروع شد همون روزی ک کسی ک فکرشو میکردم قرار دیوار پشتم باشع اما چ دیوارو چ تکیه گاهی ک همون اول با گفتن من کسی دیگع ای رو دوست دارم نابودش کرد.
اما من تکیه گاه داشتم ی تکیه گاهی ک هیچ پسری هم جاشو نمیتونست بگیر،بابام آرامش خونه آرامشی ک تو همون روز متلاشی شد همون روزی ک با دستبند های فلزی داشتن بابامو میبردن همون روزی ک زجه میزدم ک نبرننش همون روزی ک رفقا نامرد شدن واقعیت پنهون شد عدالت بی عدالتی شد فقط اون لحظه کلمه ای ک دلمو شیرین میکرد
《کاش زندگی دوباره ای داشتم》بود..
نفس راحتی از سبک شدن دلم کشیدم ب میلان نگاه کردم ک به چشمام زل زدع بود تا راست بودن حرفامو از چشمام بخونع..
نگاشو از نگام گرفت دستاشو از بازوم جدا کردو گفت:
-اگع دیدی درد داری خبرم کن ببرمت بیمارستان
وبعد دستشو شستو از آشپزخونه بیرون رفت.انتظار داشتم الان مشغول جواب دادن سوال جواباش باشم اما بر عکس انتظارم پیش اومد..
حس خوبی از اینکه واقیعتا رو گفتم داشتم اما حس بدی هم داشتم از اینکه دیگه محبتا و حمایت های برادرانه میلانو احساس نمیکردم الان براش از هر غریبه ای غریبه تر بودم.. #mahi:(
۱۹.۷k
۰۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.