رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت ۲۷
با اعصبانیت فریاد کشیدم
-حرف بزن لعنتی
با چشمای تر شدع فریاد زد
-من دلژین نیستم
با چشماهی بت زدع بهش خیره شدم.
همینطور ک اشکاش از چشماش میبارید گفت:
-من دلژین فدایی نیستم نا خواهریت ک عین خواهرت دوسش داری نیستم من فقط ی دختر با وضعیت مالی متوسط نع پولدارم نع کاخ نشین..
وبعد با زجه گفت:
-من فقط ی زندگی دوباره میخواستم
مغزم سوت کشید..دستم آروم از بازوش سُر خورد..خاطرات اون شب کذایی توی ذهنم رِجع می رفت..
کاش هیچوقت تو زندگیم نبودین..
《کاش ی زندگی دوباره ای داشتم》
ب عادت همیشگیم هردو دستمو تو موهام فرو کردم صدای بغض دار دلژین تو ذهنم اکو شدع بود..با چشمای سرخ شدع بهش خیره شدم رو سرامیک های سرد اتاق نشسته بودواشک میرخت..
این دختر قطعا دلژین نیس دلژین حتا اگع حاظر باشع میمیرع ولی جلوی کسی اشک نمیریزه..این دختر کیع؟!..
اگع خواهر من نیست پس خواهر من کجاست؟!..
آروم روی زمین نشستم و عصبی دستی ب صورتم کشیدم و انقدر حالم خراب بود ک با حرص بازوی برهنش ک بخاطر فشار دستم سرخ شدع بود تو دستم گرفتم ک با چشمای ترسیده و مژه های خیس شدع از اشک ب چشمام نگاه کرد ک گفتم:
-ب مثال ک حرفاتو باور کردم
با انگشت نشانم ب بدنش زدم و گفتم:
-تو کی هستی؟..چطور تو بدن خواهرمی؟..خواهر من الان کجاست لعنتی؟..
کلمه لعنتی رو تو صورتش فریاد کشیدم ک چشماشو از ترس بست و با لکنت گفت:
-هِ..مه..چی..و..تع..ریف..می..کنم فقط داد نزن..
وبعد مظلوم بهم نگاه کرد..آهی کشیدم و تازه متوجه شدم ک تو چع موقعیتی هستم.. من و دختری ک تازه فهمیدم خواهرم نیست و قطعا باور دارم ک حرفش درستع چون هیچیش ب خواهر مغرور و سنگ من نمیخرع با فاصله کم در حالی ک من با حرص بازوشو تو مشتم گرفتم و اونم با بالا تنه برهنه ک فقط با ی تیشرت جلوی لختی بدنشو گرفت بود روبه روم بود قطعا اگع کسی ما رو میدید فکرای خوبی نمیکرد..
بازوشو رها کردم و از جام بلندشدمو گفتم:
-بهترع خودتو جمعو جور کنی
وبعد ب بالاتنش اشاره کردم ک نگاهی ب خودش کرد و سرخ شد
همینطور ک از خجالت سرشو انداخته بود پایین از اتاق خارج شدم
با حرص خودمو روی تخت پرت کردم و دستامو روی سرم گذاشتم و فشاری بهش دادم تا صدای بغض دار دختری ک تمنا میکرد تا توی زندگیش نباشیمو زندگی جدیدی داشته باشع خفه شع..
#آلارا
بعد رفتن میلان نگاهی ب بازوم کردم داشت کبود میشد خدا لعنتش کنع وحشیاون روشم دیدیم منو بگو فکر کردم آدمع نگو وحشی از آب در اومد..
صورتمو تو روشویی شستم درد دستم طاقت فرصا شدع بود با کلی کلنجار با خودم طبقه پایین رفتم و وارد آشپز خونه شدم..
از اونجایی ک تنها باری شانس اوردم الان بود کسی توی آشپز خونه نبود.. #mahi:)
پارت ۲۷
با اعصبانیت فریاد کشیدم
-حرف بزن لعنتی
با چشمای تر شدع فریاد زد
-من دلژین نیستم
با چشماهی بت زدع بهش خیره شدم.
همینطور ک اشکاش از چشماش میبارید گفت:
-من دلژین فدایی نیستم نا خواهریت ک عین خواهرت دوسش داری نیستم من فقط ی دختر با وضعیت مالی متوسط نع پولدارم نع کاخ نشین..
وبعد با زجه گفت:
-من فقط ی زندگی دوباره میخواستم
مغزم سوت کشید..دستم آروم از بازوش سُر خورد..خاطرات اون شب کذایی توی ذهنم رِجع می رفت..
کاش هیچوقت تو زندگیم نبودین..
《کاش ی زندگی دوباره ای داشتم》
ب عادت همیشگیم هردو دستمو تو موهام فرو کردم صدای بغض دار دلژین تو ذهنم اکو شدع بود..با چشمای سرخ شدع بهش خیره شدم رو سرامیک های سرد اتاق نشسته بودواشک میرخت..
این دختر قطعا دلژین نیس دلژین حتا اگع حاظر باشع میمیرع ولی جلوی کسی اشک نمیریزه..این دختر کیع؟!..
اگع خواهر من نیست پس خواهر من کجاست؟!..
آروم روی زمین نشستم و عصبی دستی ب صورتم کشیدم و انقدر حالم خراب بود ک با حرص بازوی برهنش ک بخاطر فشار دستم سرخ شدع بود تو دستم گرفتم ک با چشمای ترسیده و مژه های خیس شدع از اشک ب چشمام نگاه کرد ک گفتم:
-ب مثال ک حرفاتو باور کردم
با انگشت نشانم ب بدنش زدم و گفتم:
-تو کی هستی؟..چطور تو بدن خواهرمی؟..خواهر من الان کجاست لعنتی؟..
کلمه لعنتی رو تو صورتش فریاد کشیدم ک چشماشو از ترس بست و با لکنت گفت:
-هِ..مه..چی..و..تع..ریف..می..کنم فقط داد نزن..
وبعد مظلوم بهم نگاه کرد..آهی کشیدم و تازه متوجه شدم ک تو چع موقعیتی هستم.. من و دختری ک تازه فهمیدم خواهرم نیست و قطعا باور دارم ک حرفش درستع چون هیچیش ب خواهر مغرور و سنگ من نمیخرع با فاصله کم در حالی ک من با حرص بازوشو تو مشتم گرفتم و اونم با بالا تنه برهنه ک فقط با ی تیشرت جلوی لختی بدنشو گرفت بود روبه روم بود قطعا اگع کسی ما رو میدید فکرای خوبی نمیکرد..
بازوشو رها کردم و از جام بلندشدمو گفتم:
-بهترع خودتو جمعو جور کنی
وبعد ب بالاتنش اشاره کردم ک نگاهی ب خودش کرد و سرخ شد
همینطور ک از خجالت سرشو انداخته بود پایین از اتاق خارج شدم
با حرص خودمو روی تخت پرت کردم و دستامو روی سرم گذاشتم و فشاری بهش دادم تا صدای بغض دار دختری ک تمنا میکرد تا توی زندگیش نباشیمو زندگی جدیدی داشته باشع خفه شع..
#آلارا
بعد رفتن میلان نگاهی ب بازوم کردم داشت کبود میشد خدا لعنتش کنع وحشیاون روشم دیدیم منو بگو فکر کردم آدمع نگو وحشی از آب در اومد..
صورتمو تو روشویی شستم درد دستم طاقت فرصا شدع بود با کلی کلنجار با خودم طبقه پایین رفتم و وارد آشپز خونه شدم..
از اونجایی ک تنها باری شانس اوردم الان بود کسی توی آشپز خونه نبود.. #mahi:)
۱۹.۰k
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.