طوفان عشق🍁 پارت سه🍁 مهدیه عسگری🍁
#طوفان_عشق🍁 #پارت_سه🍁 #مهدیه_عسگری🍁
بازم داد زدم:من اومدماااااا...بابا از روی مبل بلند شد که با دو به سمتش رفتم و خودمو تو بغلش پرت کردم و بوسش کردم و پر انرژی گفتم:سلااااااام بابای خوشگلم....
پیشونیمو بوسید و با صدای آرامش بخشش گفت:سلام دختر قشنگم....خسته نباشی....
با نیش باز گفتم:سلامت باشی....
_من برم پیش مامان ٬بابا....
لبخندی زد و گفت:برو دخترم....
کولمو روی مبل پرت کردم و رفتم تو آشپزخونه....
مامان طبق معمول پای گاز وایساده بود...از پشت بغلش کردم و محکم بوسش کردم و گفتم:خسته نباشی مامان خوشگلم....
دستامو از دورش باز کرد و محکم گونمو بوسید و گفت:سلام به دختر خوشگلم...خسته نباشی عزیزم....
_میسی مامان جون....
_برو لباستو عوض کن دست و صورتت و بشور بیا برات قورمه سبزی مورد علاقت و درست کردم....
پریدم هوا و گفتم:هوراااا...پس من سریع برم لباسامو عوض کنم جلدی اومدم...
_باشه دخترم برو....
سریع رفتم بالا و وارد اتاقم شدم....یه اتاق ۲۰متری شیک و دخترونه سفید_صورتی.....
عاشق کمدم بودم...یه کمد گنده پر از لباسا و کیف و کفشای مختلف....سریع لباسامو با یه دست تاپ و شلوار تنگ سفید عوض کردم و موهامو که تا یه وجب زیر باسنم میومدن و بالا سرم دم اسبی سفت بستم و یه برق لب کمرنگ صورتی روی لبام زدم و چشمکی از تو آینه به خودم زدم و رفتم پایین....
بازم داد زدم:من اومدماااااا...بابا از روی مبل بلند شد که با دو به سمتش رفتم و خودمو تو بغلش پرت کردم و بوسش کردم و پر انرژی گفتم:سلااااااام بابای خوشگلم....
پیشونیمو بوسید و با صدای آرامش بخشش گفت:سلام دختر قشنگم....خسته نباشی....
با نیش باز گفتم:سلامت باشی....
_من برم پیش مامان ٬بابا....
لبخندی زد و گفت:برو دخترم....
کولمو روی مبل پرت کردم و رفتم تو آشپزخونه....
مامان طبق معمول پای گاز وایساده بود...از پشت بغلش کردم و محکم بوسش کردم و گفتم:خسته نباشی مامان خوشگلم....
دستامو از دورش باز کرد و محکم گونمو بوسید و گفت:سلام به دختر خوشگلم...خسته نباشی عزیزم....
_میسی مامان جون....
_برو لباستو عوض کن دست و صورتت و بشور بیا برات قورمه سبزی مورد علاقت و درست کردم....
پریدم هوا و گفتم:هوراااا...پس من سریع برم لباسامو عوض کنم جلدی اومدم...
_باشه دخترم برو....
سریع رفتم بالا و وارد اتاقم شدم....یه اتاق ۲۰متری شیک و دخترونه سفید_صورتی.....
عاشق کمدم بودم...یه کمد گنده پر از لباسا و کیف و کفشای مختلف....سریع لباسامو با یه دست تاپ و شلوار تنگ سفید عوض کردم و موهامو که تا یه وجب زیر باسنم میومدن و بالا سرم دم اسبی سفت بستم و یه برق لب کمرنگ صورتی روی لبام زدم و چشمکی از تو آینه به خودم زدم و رفتم پایین....
۱۱.۱k
۲۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.