طوفان عشق💕 پارت دو💕 مهدیه عسگری💕
#طوفان_عشق💕 #پارت_دو💕 #مهدیه_عسگری💕
با عصبانیت گفت:هیچ معلوم هست داری چکار میکنی؟!...میخوای بری مهمونی اون یارو؟!
سری تکون دادم و درحالی که قهومو میخوردم گفتم:آره ....
_اونوقت میدونی پشت سرت چی میگن؟!...میگن تموم دعواهای این دختره الکی بوده و خودشم دلش می خواست با پسره باشه!!!!
از جام بلند شدم و کولمو روی دوشم انداخت و با صدای بی تفاوتی گفتم:حرف بقیه پشیزی برام اهمیت نداره....
بعدم بی توجه به صدا زدناش به سمت پارکینگ دانشگاه رفتم که صدای آرمین و شنیدم...
نزدیکم شد: چطوری چش ابی؟!...سرد برگشتم سمتش و گفتم:کارتو بگو!!..._اوه چه عصبانی فقط خواستم آدرس محل مهمونی رو بهت بدم....
یه کارت سمتم گرفت که بدون حرف گرفتم و سوار دویست و شیش مشکیم شدم و از مقابل چشمای مشتاقش رد شدم...
در خونه ی با صفامون و باز کردم و از تو همون حیاط داد زدم:اهل خونه من اووووومدم....
تک فرزند بودم و بابام کارمند بانک بود و درکل زندگی خوبی داشتیم....درسته خیلی پولدار نبودیم ولی خب صفا و صمیمیت بینمون زیاد بود....
از پلها رفتم بالا و وارد خونه شدم...
با عصبانیت گفت:هیچ معلوم هست داری چکار میکنی؟!...میخوای بری مهمونی اون یارو؟!
سری تکون دادم و درحالی که قهومو میخوردم گفتم:آره ....
_اونوقت میدونی پشت سرت چی میگن؟!...میگن تموم دعواهای این دختره الکی بوده و خودشم دلش می خواست با پسره باشه!!!!
از جام بلند شدم و کولمو روی دوشم انداخت و با صدای بی تفاوتی گفتم:حرف بقیه پشیزی برام اهمیت نداره....
بعدم بی توجه به صدا زدناش به سمت پارکینگ دانشگاه رفتم که صدای آرمین و شنیدم...
نزدیکم شد: چطوری چش ابی؟!...سرد برگشتم سمتش و گفتم:کارتو بگو!!..._اوه چه عصبانی فقط خواستم آدرس محل مهمونی رو بهت بدم....
یه کارت سمتم گرفت که بدون حرف گرفتم و سوار دویست و شیش مشکیم شدم و از مقابل چشمای مشتاقش رد شدم...
در خونه ی با صفامون و باز کردم و از تو همون حیاط داد زدم:اهل خونه من اووووومدم....
تک فرزند بودم و بابام کارمند بانک بود و درکل زندگی خوبی داشتیم....درسته خیلی پولدار نبودیم ولی خب صفا و صمیمیت بینمون زیاد بود....
از پلها رفتم بالا و وارد خونه شدم...
۴.۲k
۲۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.