روانی
روانی؟ 2
و شروع به انتخاب کردن مواد غذایی کردم که ناگهان...صدای عجیب سوت مانندی شنیدم...نمیدونم ولی این سوت خیلی آشنا بود و باعث شد لرزه به تنم بیفته...پشت سرم نگاه کردم هیچکی نبود ولی این صدای سوت آشنا بود انگار کسی تو زندگیم بود که این سوت رو میزد ولی کی بود؟ از این همه اتفاقات ناجور تو گذشته که حتی نمیتونم تشخیص بدم که صدای سوت کی هست؟ ولی با شنیدن صدای کسی که من رو صدا کرد با ترس چشمام صد برابر گشاد شد.
..."پرنسس؟(نیشخند)
میتونستم نیشخندش حدس بزنم همون لحظه که او پشتم بود با صدای ترس و لرزان گفتم "تو...این...جایی..؟!!"
...." چیه دلت واسم تنگ شده بیبی؟
اون...جونگکوک بود!!! درست جونگکوک پشتم بود!!! ولی چطور؟!!!...چطور الان زندست؟؟؟ مگه اون نمرده بود؟؟؟
جونگکوک : چیشده بیب موش زبونت خورده؟(خنده ی تمسخر آمیز+)
اروم برگشتم سمتش با دیدنش که خیلی تغییر کرده بود تو شوک افتادم و ترس و اظطراب باهم بهم هجوم آوردن.
ا.ت : جو..نگ..کوک؟
جونگکوک: دلت واسم تنگ شده ؟ ها؟
داشتم خودمو از دست میدادم دیگه نمیتونستم تحمل کنم حالا اون من رو پیدا کرده و برای همین پاساژها خالی بودن نمیدونستم داشتم چیکار میکردم تمام جنس هایی که دستم بود افتادن و شروع کردم به دویدن و فرار از او...سریع سوار ماشینم شدم و راهی خونم شدم...هنگامی که رسیدیم در خونه رو قفل کردم و تمام پنجره هارو بستم و پرده هارو کشیدم...دست و پاهام میلرزید...رفتم دستشویی آبی به صورتم زدم و الان فقط میخواستم اون نباشه ولی چطور؟؟؟؟ چطور اون الان زندست؟!! اون الان از همه چی من با خبره یا نه ؟ و چطور پیدام کرده؟...هزاران سوال تو ذهنم پر شده بود و الان چند ساعت گذشت خونه تاریک بود و الان از نیمه شب گذشته کمی حالم بهتر شده بود و داشتم فکر میکردم که چطور تو این ۱ سال گذشته آنقدر تغییر کرده؟ موهاش بلند تر شده و تتو های بیشتری زده و اون پیرسینگ لبش واقعا جذاب شده بود....اهههه نهههه نباید الان جذب او بشم چطور تو همچین موقعیتی باید کراش بزنم.
تنها بودم هیچکی نداشتم پدر و مادرم از دست داده بودم ولی دوستام که نه دلم میخواد باهاشون صحبت کنم ولی نمیتونم بهشون بگم که یه نفرو کشته بودم الان یک سال بعدش اومد و دیدم زندست. ممکنه همه چی خراب بشه...الان بگیرم بخوابم یا نه؟ حتی خواب به چشمم نمیاد چرا بگیرم بخوابم.
جونگکوک ویو :
": ارباب تونستیم از پلاک ماشین او ردش بزنیم و درست به حدس ما به خونه اشون رفته.
جونگکوک: اون مرتیکه چیشد؟ (همسر سابق ا.ت)
و شروع به انتخاب کردن مواد غذایی کردم که ناگهان...صدای عجیب سوت مانندی شنیدم...نمیدونم ولی این سوت خیلی آشنا بود و باعث شد لرزه به تنم بیفته...پشت سرم نگاه کردم هیچکی نبود ولی این صدای سوت آشنا بود انگار کسی تو زندگیم بود که این سوت رو میزد ولی کی بود؟ از این همه اتفاقات ناجور تو گذشته که حتی نمیتونم تشخیص بدم که صدای سوت کی هست؟ ولی با شنیدن صدای کسی که من رو صدا کرد با ترس چشمام صد برابر گشاد شد.
..."پرنسس؟(نیشخند)
میتونستم نیشخندش حدس بزنم همون لحظه که او پشتم بود با صدای ترس و لرزان گفتم "تو...این...جایی..؟!!"
...." چیه دلت واسم تنگ شده بیبی؟
اون...جونگکوک بود!!! درست جونگکوک پشتم بود!!! ولی چطور؟!!!...چطور الان زندست؟؟؟ مگه اون نمرده بود؟؟؟
جونگکوک : چیشده بیب موش زبونت خورده؟(خنده ی تمسخر آمیز+)
اروم برگشتم سمتش با دیدنش که خیلی تغییر کرده بود تو شوک افتادم و ترس و اظطراب باهم بهم هجوم آوردن.
ا.ت : جو..نگ..کوک؟
جونگکوک: دلت واسم تنگ شده ؟ ها؟
داشتم خودمو از دست میدادم دیگه نمیتونستم تحمل کنم حالا اون من رو پیدا کرده و برای همین پاساژها خالی بودن نمیدونستم داشتم چیکار میکردم تمام جنس هایی که دستم بود افتادن و شروع کردم به دویدن و فرار از او...سریع سوار ماشینم شدم و راهی خونم شدم...هنگامی که رسیدیم در خونه رو قفل کردم و تمام پنجره هارو بستم و پرده هارو کشیدم...دست و پاهام میلرزید...رفتم دستشویی آبی به صورتم زدم و الان فقط میخواستم اون نباشه ولی چطور؟؟؟؟ چطور اون الان زندست؟!! اون الان از همه چی من با خبره یا نه ؟ و چطور پیدام کرده؟...هزاران سوال تو ذهنم پر شده بود و الان چند ساعت گذشت خونه تاریک بود و الان از نیمه شب گذشته کمی حالم بهتر شده بود و داشتم فکر میکردم که چطور تو این ۱ سال گذشته آنقدر تغییر کرده؟ موهاش بلند تر شده و تتو های بیشتری زده و اون پیرسینگ لبش واقعا جذاب شده بود....اهههه نهههه نباید الان جذب او بشم چطور تو همچین موقعیتی باید کراش بزنم.
تنها بودم هیچکی نداشتم پدر و مادرم از دست داده بودم ولی دوستام که نه دلم میخواد باهاشون صحبت کنم ولی نمیتونم بهشون بگم که یه نفرو کشته بودم الان یک سال بعدش اومد و دیدم زندست. ممکنه همه چی خراب بشه...الان بگیرم بخوابم یا نه؟ حتی خواب به چشمم نمیاد چرا بگیرم بخوابم.
جونگکوک ویو :
": ارباب تونستیم از پلاک ماشین او ردش بزنیم و درست به حدس ما به خونه اشون رفته.
جونگکوک: اون مرتیکه چیشد؟ (همسر سابق ا.ت)
- ۱۷.۷k
- ۲۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط