مافیای جذاب من
مافیای جذاب من
P_⁵
جیمین: چشم
جیمین ویو
رقتم از عمارت زدم بیرون و تو باغ گشتم دنبال ا/ت نشسته بود روی یه تاب و تکون می خورد و به ماه نگاه میکرد
ا/ت: خوبی؟ اون بالا بهت خوش میگذره؟ هعی دلم برات تنگ شده مینسوک (تویه فیکی بود اسم بادیگاردش مینسوک بود) شی؟ کاش بودی(گریه)
جیمین:هعی ا/ت
ا/ت: بله
جیمین: ببخشید
ا/ت: باشه حالا برو داشتم صحبت میکردم
جیمین: باکی
ا/ت: داداشم
جیمین: آها
ا/ت: دادشی این عوضی می خواد منو ببره این شوهرمه کاش اینجا بودی منو بهش نمیدادی
جیمین: هعی درست صحبت کن
ا/ت: تو برو بگو ا/ت گفت الان میام
جیمین: اکی بیبی
ا/ت: برو... داداش اگه بودی حتما خوب بود دوست دارم مینسوکا
رفتم داخل و نشستم جفت جیمین رو مبل
=خب تصمیمتون
جیمین: من قبول میکنم
=نظر تو چیه ا/ت
ا/ت: خب من.... من.... قبول میکنم
=مبارک باشه
+وای داماد دار شدیم
همو بغل میکنن
جیمین و ا/تم نشسته بودن ا/ت زیاد خوشحال نبود اما جیمین بله ا/ت نگران تین بود که بعد عروسی شاید جیمین دوباره بزنتش اما فردا میره بار باید خوشحال باشه انا می خواست این قضیه رو با مادر بزگش درمیون بزاره
ا/ت: ببخشید مامان بزرگ
=بله
ا/ت: میشه یلحظه بیا بالا
=بله.... ببخشید
رقتن تو اتاق ا/ت
ا/ت: مادر بزرگ می خواستم یه چیزی بگم
=بگو
ا/ت: مادر بزرگ امروز تولده ته سونگِ
=آره دخترم
ا/ت: و تولده منم هست
=آره
ا/ت: مینسوک پیشم نیست مادر بزرگ می خوام برم سر خاکش
=آها میبرمت الان
ا/ت: یت چسز دیگه هم هست
=چی
ا/ت: جیمین
=مشکلی هست
ا/ت: آره
=چیه
ا/ت: زدتم
=چی
ا/ت: تو اتاق بودیم قرار شد با بچه ها بریم بار باسد از شما اجازه میگرقتم اما جیمین فهمید قوانین گذاشتیم و تو قوانین من گفت توی بعضی از کارهات دخالت نمیکنم گفتم باش و بهم گفت پس منم میگم نباید بری بار منم گفتم میرم گفت نمیرم
گفتم میرم زد تو گوشم و گفت نمیخواستم بزنمت وای خودت مجبورم کردی
P_⁵
جیمین: چشم
جیمین ویو
رقتم از عمارت زدم بیرون و تو باغ گشتم دنبال ا/ت نشسته بود روی یه تاب و تکون می خورد و به ماه نگاه میکرد
ا/ت: خوبی؟ اون بالا بهت خوش میگذره؟ هعی دلم برات تنگ شده مینسوک (تویه فیکی بود اسم بادیگاردش مینسوک بود) شی؟ کاش بودی(گریه)
جیمین:هعی ا/ت
ا/ت: بله
جیمین: ببخشید
ا/ت: باشه حالا برو داشتم صحبت میکردم
جیمین: باکی
ا/ت: داداشم
جیمین: آها
ا/ت: دادشی این عوضی می خواد منو ببره این شوهرمه کاش اینجا بودی منو بهش نمیدادی
جیمین: هعی درست صحبت کن
ا/ت: تو برو بگو ا/ت گفت الان میام
جیمین: اکی بیبی
ا/ت: برو... داداش اگه بودی حتما خوب بود دوست دارم مینسوکا
رفتم داخل و نشستم جفت جیمین رو مبل
=خب تصمیمتون
جیمین: من قبول میکنم
=نظر تو چیه ا/ت
ا/ت: خب من.... من.... قبول میکنم
=مبارک باشه
+وای داماد دار شدیم
همو بغل میکنن
جیمین و ا/تم نشسته بودن ا/ت زیاد خوشحال نبود اما جیمین بله ا/ت نگران تین بود که بعد عروسی شاید جیمین دوباره بزنتش اما فردا میره بار باید خوشحال باشه انا می خواست این قضیه رو با مادر بزگش درمیون بزاره
ا/ت: ببخشید مامان بزرگ
=بله
ا/ت: میشه یلحظه بیا بالا
=بله.... ببخشید
رقتن تو اتاق ا/ت
ا/ت: مادر بزرگ می خواستم یه چیزی بگم
=بگو
ا/ت: مادر بزرگ امروز تولده ته سونگِ
=آره دخترم
ا/ت: و تولده منم هست
=آره
ا/ت: مینسوک پیشم نیست مادر بزرگ می خوام برم سر خاکش
=آها میبرمت الان
ا/ت: یت چسز دیگه هم هست
=چی
ا/ت: جیمین
=مشکلی هست
ا/ت: آره
=چیه
ا/ت: زدتم
=چی
ا/ت: تو اتاق بودیم قرار شد با بچه ها بریم بار باسد از شما اجازه میگرقتم اما جیمین فهمید قوانین گذاشتیم و تو قوانین من گفت توی بعضی از کارهات دخالت نمیکنم گفتم باش و بهم گفت پس منم میگم نباید بری بار منم گفتم میرم گفت نمیرم
گفتم میرم زد تو گوشم و گفت نمیخواستم بزنمت وای خودت مجبورم کردی
۳۸.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.