معجزه عشق( پارت ۵)
معجزه عشق( پارت ۵)
مکان،اتاق مدیر)))
مدیر : اقای دانیان دزموند اگه جناب الکس میمرد جوابی داشتین
دامیان: اون داشت انیا رو عضیت میکرد
مدیر: چی؟
دامیان : داشت میبوسیدش...دیگه انیا داشت خفه میشد
مدیر: جنان الکس ایشون راست میگن
الکس: دروغه...من.....
انیا: خفه شوووو... اگه میزاشتنت دیگه چیز ....
دانیان: ادامه حرفت رو نگو
مدیر: کار هر دوتون اشتباه بود ...ولی اقای دامیان بد تر
دامیان: چرا
مدیر : چون امکان داشت بمیره ...به الکس دو رعد میدم و به تو ۳
دامیان: امااا
مدیر : اما ای وجود نداره..... همتون میتونین برین
برون از اتاق مدیر))))
انیا: ممنون که نجاتم دادی
دامیان:کاری که نکردم
انیا: الان ۳ تا رعد داری
دامیان: اره
اینا: الکس...بیا اینجا
الکس: بله انیا ..
دامیان : باید بگی انیا خانم
الکس: بله انیا خانم ....خوب گفتم ...
دامیان: .....
انیا: باید معذرت بخوای ...ولی تو اصلا لیاقت من رو نداری ..و نخواهی داشت...پس سعی نکن که من رو به خودت جذب کنی
الکس: معذرت میخوام...ولی دامیان هم باید بخواد
دامیان: باشه باشه ....معذرت....
انیا: الان برو الکس
جرخش دوربین به سمت الکس و جولیا))))
جولیا: ای بیشعور ....خیلی بی عرضه ای ......ازت بدم میاد .....
الکس: نقشه دیگه ای داری
جولیا: باید فکر کنم ...اها....من میرم پیش دامیان و اون رو میبوسم ..تو هم باید عکس بگیری و برای انیا با شماره ناشناس بفرستی .....
الکس( خنده شیطانی): خیلیی خوبه
۱ ساعت بعد )))
جولیا: یک لحظه مییاین دامیان ساما
دامیان: چته
جولیا هم سریع دامیان رو بوسید
و الکس عکس گرفت و برای انیا فرستاد
انیا : امکان نداره
انیا سریع رفت سمت دامیان و جولیا و دامیان رو دید
دامیان: هر**زه جکار میکنی
جولیا: جانم ؟؟...خودت من رو بوسیدی
انیا هم رفت جلو و جولیا رو زد ...و یک مشت به دامیان
دوباره انیا رعد گرفت ...
انیا : چرا این کا رو کردی ؟ اون رو دوست داری ؟
بکی: ای عوضییی...تو هم مثل داداشت
دامیان : اشتباه فکر نکنید
انیا: تو از من بدت میاد ...باید بهم میگفتی که جولیا رو دوست داری ....میدونستم هیچ وقت برات مهم نیستم
دامیان : نههه
بعدش برای اینکه انیا ادامه نده بوسیدش
از هم جدا شدن و اتیا یک جک زد به دامیان : اره...ساده دخترا رو میبوسی
دامیان: تو برام فرق داری
انیا: چی؟
دامیان : گفتنش سخته.......من......تو............رو...............دو..............ست.........دا...رم...
انیا: هاااا؟
دامیان : نیدونی جولیا از قست من رو بوسید ...نقشش بود
انیا: چطور حرفات رو باور کنم
دامیان: من از همون اول اشنایی دوست داشتم
انیا: منم........منم.............عاش....قتم......
بکی: خدا رو شکر شما به هم رسیدین
دامیان: خودم یک نقشه دارم
بکی : چیی؟
دامیان : بعدا میگم ....
♡☆ پایان پارت پنچم ☆♡
مکان،اتاق مدیر)))
مدیر : اقای دانیان دزموند اگه جناب الکس میمرد جوابی داشتین
دامیان: اون داشت انیا رو عضیت میکرد
مدیر: چی؟
دامیان : داشت میبوسیدش...دیگه انیا داشت خفه میشد
مدیر: جنان الکس ایشون راست میگن
الکس: دروغه...من.....
انیا: خفه شوووو... اگه میزاشتنت دیگه چیز ....
دانیان: ادامه حرفت رو نگو
مدیر: کار هر دوتون اشتباه بود ...ولی اقای دامیان بد تر
دامیان: چرا
مدیر : چون امکان داشت بمیره ...به الکس دو رعد میدم و به تو ۳
دامیان: امااا
مدیر : اما ای وجود نداره..... همتون میتونین برین
برون از اتاق مدیر))))
انیا: ممنون که نجاتم دادی
دامیان:کاری که نکردم
انیا: الان ۳ تا رعد داری
دامیان: اره
اینا: الکس...بیا اینجا
الکس: بله انیا ..
دامیان : باید بگی انیا خانم
الکس: بله انیا خانم ....خوب گفتم ...
دامیان: .....
انیا: باید معذرت بخوای ...ولی تو اصلا لیاقت من رو نداری ..و نخواهی داشت...پس سعی نکن که من رو به خودت جذب کنی
الکس: معذرت میخوام...ولی دامیان هم باید بخواد
دامیان: باشه باشه ....معذرت....
انیا: الان برو الکس
جرخش دوربین به سمت الکس و جولیا))))
جولیا: ای بیشعور ....خیلی بی عرضه ای ......ازت بدم میاد .....
الکس: نقشه دیگه ای داری
جولیا: باید فکر کنم ...اها....من میرم پیش دامیان و اون رو میبوسم ..تو هم باید عکس بگیری و برای انیا با شماره ناشناس بفرستی .....
الکس( خنده شیطانی): خیلیی خوبه
۱ ساعت بعد )))
جولیا: یک لحظه مییاین دامیان ساما
دامیان: چته
جولیا هم سریع دامیان رو بوسید
و الکس عکس گرفت و برای انیا فرستاد
انیا : امکان نداره
انیا سریع رفت سمت دامیان و جولیا و دامیان رو دید
دامیان: هر**زه جکار میکنی
جولیا: جانم ؟؟...خودت من رو بوسیدی
انیا هم رفت جلو و جولیا رو زد ...و یک مشت به دامیان
دوباره انیا رعد گرفت ...
انیا : چرا این کا رو کردی ؟ اون رو دوست داری ؟
بکی: ای عوضییی...تو هم مثل داداشت
دامیان : اشتباه فکر نکنید
انیا: تو از من بدت میاد ...باید بهم میگفتی که جولیا رو دوست داری ....میدونستم هیچ وقت برات مهم نیستم
دامیان : نههه
بعدش برای اینکه انیا ادامه نده بوسیدش
از هم جدا شدن و اتیا یک جک زد به دامیان : اره...ساده دخترا رو میبوسی
دامیان: تو برام فرق داری
انیا: چی؟
دامیان : گفتنش سخته.......من......تو............رو...............دو..............ست.........دا...رم...
انیا: هاااا؟
دامیان : نیدونی جولیا از قست من رو بوسید ...نقشش بود
انیا: چطور حرفات رو باور کنم
دامیان: من از همون اول اشنایی دوست داشتم
انیا: منم........منم.............عاش....قتم......
بکی: خدا رو شکر شما به هم رسیدین
دامیان: خودم یک نقشه دارم
بکی : چیی؟
دامیان : بعدا میگم ....
♡☆ پایان پارت پنچم ☆♡
۷.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.