معجزه ی عشق
معجزه ی عشق
از زبان انیا
دامیان : میدونی ...من از تو متنفر نیستم ....ولی عاشقتم نیستم
انیا : خیای هم خوب...من و تو و بکی میتونیم بهترین دوست ها شیم
دامیان : اره
بکی : اوکیی
روز بعدی))))
از زبان انیا)
رسیدم مدرسه
دامیان و بکی رو دیدم
دامیان: سلام انیا
بکی : سلاااام عجیجم
انیا: سلام سلاام
دانیان: بریم تو
انیا و بکی: اره
رفتیم داخل مدرسه
بعد از مدرسه دامیان اومد و گفت : به نظرم دخترا توی خوابگاه باشیم خوب نیست
انیا: اره
بکی: بریم پیش مدیر
دفتر مدیر))))))
انیا: مدیر ما سه نفر میخوایم توی یک اوتاق باشیم
دامیان: اونم اتاق ....۳۳۳
بکی: باید پیش هم باشیم
مدیر : نمیشه
دامیان،بکی و انیا: هااااااااا
مدیر : اون اتاق پره
میتونید برید اتاق ۴۵۶؟؟
دامیان: اره اره
بکی: جا دارا؟؟
انیا: تخت چی
مدیر : همچین اوکیی
دامیان : خب ...الان که دیگه درس نداریم
نقل مکان به اتاق ۴۵۶....
انیا و بکی: بریییییییم
اتاق ۴۵۶)))
دامیان : همه جیزامون رو اوردیم
انیا و بکی: اره
دامیان : فردا تعتیله ...کجا بریم ؟؟
انیا: من که ایده ای ندارم ..بکی جکار کنیم
بکی: بریم فروشگاه لباس مخصوص خانواده ی بلک بل
اونجا کلی لباس بخریم
انیا و دامیان: باشه
فروشگاه لباس)))
لباسی که انیا خرید : یک لباس مجلسی قرمز ، یک شروال و لباس لش سفید برای بیرون و یک کفش سفید ، یک پالتو برای روز های سرد زمستونی
لباس که دامیان خرید : یک کت و شروال سیاه ، چنتا لباس و شروال جین برای بیرون
چیز هایی که بکی خرید: کل مغازه های اونجا رو درو کرد .....
(((قیافه انیا و دامیان: 😑😑)))
مکان: رستوران))))
دامیان : چی سفارش بدیم ؟؟
انیا: من گرسنم نیست
بکی: من تو رژیمم ...یک سالاد سزار
دامیان: من هم یک استیک ...اممم انیا تو که جیزی نخوری که نمیشه ....واسه تو هم استیک سفارش میدم
انیا: باشه
چند ساعت بعد ))))
از زبان نویسنده
انیا و بکی و دامیان مست کرده بودن
انیا: حالم بده
دامیان: بیا ....انیا بیا بیبی جونم
بکی: شما دو نفر عاشق همین
انیا و دامیان: خفه شووووووو
مکان: خوابگاه)))
مدیر : خیلی دیر اومدین خوابگاه...بعدشم چرا مست کردین ..این دفعه رو سخت نمیگیرم
ولی دفعه بعدی دو تا رعد به هر کدومتون میدم
انیا و دامیان و بکی: چشم
رفتن توی اتاق خودشون
بکی: این مدیر خیلی زر میزنه
انیا: بازم مشروب میخوام
دامیان: تو ظرفیت مشروب خوردن رو نداشتی چرا خوردی
انیا هم رفت جلو و دامیان رو بوسید
دامیان هم منحرف شد و همراهی کرد
بکی هم از این وضییت سوءاستفاد کرد و عکس گرفت تا فردا بهشون نشون بده
روز بعدی)))
بکی عکس رو نشون داد
دامیان و انیا: خفت میکنمممممم
♡☆ پایان پارت ۳ ☆♡
از زبان انیا
دامیان : میدونی ...من از تو متنفر نیستم ....ولی عاشقتم نیستم
انیا : خیای هم خوب...من و تو و بکی میتونیم بهترین دوست ها شیم
دامیان : اره
بکی : اوکیی
روز بعدی))))
از زبان انیا)
رسیدم مدرسه
دامیان و بکی رو دیدم
دامیان: سلام انیا
بکی : سلاااام عجیجم
انیا: سلام سلاام
دانیان: بریم تو
انیا و بکی: اره
رفتیم داخل مدرسه
بعد از مدرسه دامیان اومد و گفت : به نظرم دخترا توی خوابگاه باشیم خوب نیست
انیا: اره
بکی: بریم پیش مدیر
دفتر مدیر))))))
انیا: مدیر ما سه نفر میخوایم توی یک اوتاق باشیم
دامیان: اونم اتاق ....۳۳۳
بکی: باید پیش هم باشیم
مدیر : نمیشه
دامیان،بکی و انیا: هااااااااا
مدیر : اون اتاق پره
میتونید برید اتاق ۴۵۶؟؟
دامیان: اره اره
بکی: جا دارا؟؟
انیا: تخت چی
مدیر : همچین اوکیی
دامیان : خب ...الان که دیگه درس نداریم
نقل مکان به اتاق ۴۵۶....
انیا و بکی: بریییییییم
اتاق ۴۵۶)))
دامیان : همه جیزامون رو اوردیم
انیا و بکی: اره
دامیان : فردا تعتیله ...کجا بریم ؟؟
انیا: من که ایده ای ندارم ..بکی جکار کنیم
بکی: بریم فروشگاه لباس مخصوص خانواده ی بلک بل
اونجا کلی لباس بخریم
انیا و دامیان: باشه
فروشگاه لباس)))
لباسی که انیا خرید : یک لباس مجلسی قرمز ، یک شروال و لباس لش سفید برای بیرون و یک کفش سفید ، یک پالتو برای روز های سرد زمستونی
لباس که دامیان خرید : یک کت و شروال سیاه ، چنتا لباس و شروال جین برای بیرون
چیز هایی که بکی خرید: کل مغازه های اونجا رو درو کرد .....
(((قیافه انیا و دامیان: 😑😑)))
مکان: رستوران))))
دامیان : چی سفارش بدیم ؟؟
انیا: من گرسنم نیست
بکی: من تو رژیمم ...یک سالاد سزار
دامیان: من هم یک استیک ...اممم انیا تو که جیزی نخوری که نمیشه ....واسه تو هم استیک سفارش میدم
انیا: باشه
چند ساعت بعد ))))
از زبان نویسنده
انیا و بکی و دامیان مست کرده بودن
انیا: حالم بده
دامیان: بیا ....انیا بیا بیبی جونم
بکی: شما دو نفر عاشق همین
انیا و دامیان: خفه شووووووو
مکان: خوابگاه)))
مدیر : خیلی دیر اومدین خوابگاه...بعدشم چرا مست کردین ..این دفعه رو سخت نمیگیرم
ولی دفعه بعدی دو تا رعد به هر کدومتون میدم
انیا و دامیان و بکی: چشم
رفتن توی اتاق خودشون
بکی: این مدیر خیلی زر میزنه
انیا: بازم مشروب میخوام
دامیان: تو ظرفیت مشروب خوردن رو نداشتی چرا خوردی
انیا هم رفت جلو و دامیان رو بوسید
دامیان هم منحرف شد و همراهی کرد
بکی هم از این وضییت سوءاستفاد کرد و عکس گرفت تا فردا بهشون نشون بده
روز بعدی)))
بکی عکس رو نشون داد
دامیان و انیا: خفت میکنمممممم
♡☆ پایان پارت ۳ ☆♡
۹.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.