از زبان نویسنده
از زبان نویسنده
دامیان و انیا: خفت میکنم بکی
بکی: شما هم رو بوسیدین به من چه
انیا: باهات قهرم
دامیان: خیای بیشعوری
بکی: خفه شو دامیان
انیا: اهههه.....مثل سگ و کربه نوفتین به جون هم
دامیان: هق با کیی انیا
انیا: من و تو
بکی: واقعا که
انیا: تو ضد حال زدی بهمون دیگع
دامیان: کی اول شروع کرد به بوسیدن
بکی: انیا شروع کرد
انیا( قرمز شدن) : به جون تو قسم دامیان اصلا من یادم نمیاد که همچین کاری کرده باشم
دامیان هم داشت از شدت خجالت از بین میرفت
بکی: چرا این کا رو کردب
انیا: ای بااابااا...حتما به خوتطر خوردن مشروب بد مست کردم و دامیان رو بوسیدن
دامیان: بس کنید ..الان باید.....سر کلاس حاظر.....شیم
بکی: جرا با لکنت حرف میزنه
دامیان: خفههههه شوووووو
انیا : دامیان اروم باش
دامیان : بریم
زنگ تفریح))))
جولیا داشت از دور انیا و دامیان میدید
انیا: احساس میکنم یکی داره ما رو میبینه
دامیان : اره منم..این بکی کجا موند
انیا: حتما رفته پیش داداش.....جیز نه
دامیان: پیش داداش من ؟؟
انیا: اینا با هم رابطه داشتن ..الان هم اون داداشت خیانت کرده
دامیان: ای بابا...من از طرف اون بیشعور معذرت میخوام
بکی با چهره گیرون اومد
انیا: چی شده
بکی: همه چی تموم شدددددددددددد
دامیان: بزار برم پیش این بیشعور
انیا: نه نرو ... بکی بیا بغلم
بکی: بد بخت شدممممم
انیا: ای عزیزم
دامیان: این داداش هولم بمیرهههه
بکی: ایشالله
دامیان: نگو دیگه ایشالله
انیا: بیا بریم سر کلاس
بعد از کلاس)))
دامیان : ای بابا ...دوباره امتحان
انیا: دوباره تا صبح بیدار نمونیم
بکی: من نمیام ...حالم خوب نیست
انیا: پس منم نمیرم
دامیان: پس هیچ کدوممون نمیریم
بکی: نمیتونم درس بخونم
انیا: بهت تقلب میرسونم
بکی: باشه
روز بعد)))))
امتحان به خوبی هم تمام شد
معلم: فردا مهمانی دارین
ذهن جولیا: پس نقشمون رو عملی میکنیم
انیا : دامیان دارم ذهن جولیا رو میخونم ..
دامیان : چی میگه ؟
انیا: انگارخ یک نقشه دارن
دامیان: چه نقشه ای ...کل مهمانی ازم دور نباش
انیا: باشه
روز مهمونی))))
انیا: برم ws الان میام
دامیان : باشه
از زبان انیا))))
رفتم ...خوایتم برگردم به پیش دامیان که الکس اومد سر راهم
الکس مهکم من رو چسبوند به دیوار
من هم جیغ کشیدن
جوری که توی کهکشان راه شیری صبت شد
از زبان دامیان:
صدا انیا رث شنیدم
دارم دنبالش میگردم
وقتی که پیدا کردم دیدم که الکس داره فرانسوی میبوسدش
ولی انیا داره سعی میکنه ازش جدا شه
من هم عصبی شدم و تبدیل شدم به شیر
انیا: هااا....دامیان
من هم زدم الکس رو لت و پار کردم
دوباره شکل خودم رو گرفتم
رفتم و انیا رو بغل کردم و کلی هم انیا از ترس کریه کرد
♡☆ پایان پارت چهارم ☆♡
دامیان و انیا: خفت میکنم بکی
بکی: شما هم رو بوسیدین به من چه
انیا: باهات قهرم
دامیان: خیای بیشعوری
بکی: خفه شو دامیان
انیا: اهههه.....مثل سگ و کربه نوفتین به جون هم
دامیان: هق با کیی انیا
انیا: من و تو
بکی: واقعا که
انیا: تو ضد حال زدی بهمون دیگع
دامیان: کی اول شروع کرد به بوسیدن
بکی: انیا شروع کرد
انیا( قرمز شدن) : به جون تو قسم دامیان اصلا من یادم نمیاد که همچین کاری کرده باشم
دامیان هم داشت از شدت خجالت از بین میرفت
بکی: چرا این کا رو کردب
انیا: ای بااابااا...حتما به خوتطر خوردن مشروب بد مست کردم و دامیان رو بوسیدن
دامیان: بس کنید ..الان باید.....سر کلاس حاظر.....شیم
بکی: جرا با لکنت حرف میزنه
دامیان: خفههههه شوووووو
انیا : دامیان اروم باش
دامیان : بریم
زنگ تفریح))))
جولیا داشت از دور انیا و دامیان میدید
انیا: احساس میکنم یکی داره ما رو میبینه
دامیان : اره منم..این بکی کجا موند
انیا: حتما رفته پیش داداش.....جیز نه
دامیان: پیش داداش من ؟؟
انیا: اینا با هم رابطه داشتن ..الان هم اون داداشت خیانت کرده
دامیان: ای بابا...من از طرف اون بیشعور معذرت میخوام
بکی با چهره گیرون اومد
انیا: چی شده
بکی: همه چی تموم شدددددددددددد
دامیان: بزار برم پیش این بیشعور
انیا: نه نرو ... بکی بیا بغلم
بکی: بد بخت شدممممم
انیا: ای عزیزم
دامیان: این داداش هولم بمیرهههه
بکی: ایشالله
دامیان: نگو دیگه ایشالله
انیا: بیا بریم سر کلاس
بعد از کلاس)))
دامیان : ای بابا ...دوباره امتحان
انیا: دوباره تا صبح بیدار نمونیم
بکی: من نمیام ...حالم خوب نیست
انیا: پس منم نمیرم
دامیان: پس هیچ کدوممون نمیریم
بکی: نمیتونم درس بخونم
انیا: بهت تقلب میرسونم
بکی: باشه
روز بعد)))))
امتحان به خوبی هم تمام شد
معلم: فردا مهمانی دارین
ذهن جولیا: پس نقشمون رو عملی میکنیم
انیا : دامیان دارم ذهن جولیا رو میخونم ..
دامیان : چی میگه ؟
انیا: انگارخ یک نقشه دارن
دامیان: چه نقشه ای ...کل مهمانی ازم دور نباش
انیا: باشه
روز مهمونی))))
انیا: برم ws الان میام
دامیان : باشه
از زبان انیا))))
رفتم ...خوایتم برگردم به پیش دامیان که الکس اومد سر راهم
الکس مهکم من رو چسبوند به دیوار
من هم جیغ کشیدن
جوری که توی کهکشان راه شیری صبت شد
از زبان دامیان:
صدا انیا رث شنیدم
دارم دنبالش میگردم
وقتی که پیدا کردم دیدم که الکس داره فرانسوی میبوسدش
ولی انیا داره سعی میکنه ازش جدا شه
من هم عصبی شدم و تبدیل شدم به شیر
انیا: هااا....دامیان
من هم زدم الکس رو لت و پار کردم
دوباره شکل خودم رو گرفتم
رفتم و انیا رو بغل کردم و کلی هم انیا از ترس کریه کرد
♡☆ پایان پارت چهارم ☆♡
۱۰.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.