(شب دردناک )
پارت ۴۹
جونکوک مثل هر روز صبح پاهایش را گذاشت بود رو بالشت و سرش را گذاشته بود جا پاهایش رو تخت سرش را از تو ملافه بیرون کشید هر روز صبح با بانی کوچولو اش بیدار میشد اما الان نبود همان دیقه گوشی اش زنگ خورد
رو تخت نشست و از میز گوشی را برداشت
جونکوک: بله
یوکی : هیونگ جان خوبی رسیدی چرا تماس نگرفتی نگران شدیم
جونکوک: یادم رفت خسته بودم
یوکی: باشه هیونگ سوغاتی یادت نره
جونکوک: خفشو
گوشی را قط کرد و رو میز گذاشت دوباره دراز کشید و آن روز را تا لنگه ظهر خواب بود .... ات هم ساعت ۸ صبح برایه پیاده روی رفت بیرون و بعد از پیاده روی به کتاب خانه رفت عاشق کتاب های قشنگی و داستانی بود تا شب از اتاق اش بیرون نرفت
______________ شب
جلو آینه ایستاده بود و به لباس به رنگ قرمز اش خیره شد وقتی ده سالش بود این لباس رو طراحی کرده تا حالا هیچ کدام جا نپوشیده بود و حالا اون یکی از پنچ نفر برتر در کل کره و آمریکا بود خیلی خوشحال بود ولی جا خالی برادرش را حس میکرد
( اسلاید دو لباس میکاپ و مدل مو ات )
اون لباس خیلی بلند را با دست هایش سمته پاهایش بالا نگهداشت و
از اتاق اش خارج شد هادا و هیری را دید
هادا : خانم خیلی خوشگل شدی
ات : خیلی ممنونم تو هم خوشتیپ شدی
هیری : آقا تو اتاق خودش منتظر هست
ات : من باید برم
هیری: راستش آماده نیستن گفتن منتظر بمانید
ات : اوف من که دخترم آماده شدم ولی اون آماده نیست
از اونجایی که لباسش دو تیکه ای بود سمت کمرش پایین شد و دختره زود دستش را گذاشت رو پشت اش و بالا کشید جونکوک در را باز کرد و در تماشا آن صحنه بود هیچ حرفی نگفت و هیچ حرکتی انجام نداد با مردمک چشم های اش بهش خیره شد و بذ چشم های گرد اش هیچ حرفی نگفت
( اسلاید ۲ لباسه جونکوک )
ات نگاهش را به جونکوک دوخت و درست و ساف ایستاد جونکوک با بقیه روز ها فرق داشت و خوشتیپ تر شده بود .... با پوتین ها سفید رنگ و اون استایل خفن اش زیبایی را اش صد هزاران برابر کرده بود ....
ات : بب......بریم
قدمی از آن ها جلو برداشت و با صدا هادا ایستاد
هادا : خانم باید همراه با آقا جونکوک برید
ات نفس عميقي کشید و سمته جونکوک رفت کنارش ایستاد و دستش را دوره بازی جونکوک حلقه کرد با هم قدم برداشتن سمته آسانسور......
وارد آسانسور شدن و جونکوک رو دکمه بالا ترین طبقه انگشت اش را گذاشت و بعد از بسته شدن در سکوت شد ...
جونکوک هیچ حرفی نمیزد و ات هم همچنین خیره به یه گوشه بود ..
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.