شب دردناک

(شب دردناک )
پارت ۴۷

ات : باشه اوما
ات از مادرش جدا شد و مادرش موهای رو شانه اش را در دستش گرفته
حانم/پ: دخترم مراقب خودت باش باشه عزیزکم
ات : باشه اوما
مادرش اش اتاق به بیرون رفت نگاهش را به سمته در حمام دوخت تصمیم گرفت تا دوش بگیره ولی مردمک چشم هایش را به ساعت چرخاند
ات : ده دقیقه بعد ماشین میاد ولی من هنوز آماده نشدم میریم اونجا دوش میگیرم
لباس هایش را از رو تخت برداشت و پوشید موهایش را شانه کرد دو طرف راست رها کرد و چتری های رو پیشانی اش شانه کرد
(اسلاید ۲ لباسه ات )
از عمارت خارج شد و جلو در میلی ایستاد هیچ خبری از ون نبود ... هوای زیبایی بود پس با پاهایش. و زمین بازی می‌کرد ون مشکی را دید که سمته عمارت اش می‌رفت و جلو اش ایستاد از اونجایی که به پایین خیره بود سرش را بلند کرد و موهایش را در دست هایش گرفت و شوکه به ماشین نگاه میکرد شال گردنی چارخونه ای را دوره گردنش

/اسلاید ۲ دختره داستان/

سوار ماشین شد و کنار جونکوک نشست ماشین حرکت کرد و ات به بیرون نگاه میکرد سکوت بود بینه آن ها هادا و منشی جونکوک هیری هم کناره آن ها بودن ....
بلخره رسیدن به فرودگاه از ماشین پیاده شدن
و با یاد آوری اینکه وقتی از فرودگاه می امد به کره چه دختر خوشحال بود با دستی که رو پهلو اش گذاشته شد لرزی به بدنش وارد شد زود نگاهش را به سمته راست اش دوخت
جونکوک: حاضری شب های خوبی رو شروع کنیم
ات : دستت رو بکش
جونکوک دستش را فشرد رو پهلو دختره و به سمته خودش کشوند هادا و هیری که به تماشا این صحنه بود وقتی دید که جونکوک قصد ب*وسیدن لب های ات را داشت زود به جونکوک و ات پشت کردن
ات زود با گذاشت دستش رو سینه جونگکوک و هولش داد زود گفت
ات : بس کن ...
ساک اش را برداشت و راهی شد ... جونکوک با پوزخند رو لبش به دنبالش راهی شد

جونکوک مثل عادت های همیشه گی لب هایش را قنچه ای گرفته بود به دنبال صندلی اش میگشت بلخره پیداش کرد و تا میخواست بنشینه ات با صدای بلند گفت
دیدگاه ها (۱)

( شب دردناک )پارت ۴۸ات : هی‌ صبر کن صندلی کنار پنچره ماله من...

(شب دردناک )پارت ۴۹جونکوک مثل هر روز صبح پاهایش را گذاشت بود...

(شب دردناک )پارت ۴۶وارد اتاق کارش شد و سمته صندلی ها رفت رد ...

(شب دردناک )پارت ۴۵جونکوک باز هم دست به سینه نشسته بود و سری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط