خاطرات ترسناک شما پارت

خاطرات ترسناک شما پارت ۵
سلام من ...... هستم.
این داستان واقعی هست.
من خواب بودم اما بیدار هم بودم یعنی خواب بودم ولی حس می کردم که بیدارم فکر میکنم نزدیک های ساعت پنج پنج و نیم بود که یک دفعه صدای ترسناکی شبیه به صدای آنابل بود که نه می توانستم حرف بزنم و نه می توانستم بدنم را تکان دهم و می خواستم مادرم را صدا بزنم اما نمی توانستم چون دهنم بسته شده بود و موقعی که بیدار شده بودم اصلا حس خوبی نداشتم و همین دیروز هم داشتم سوره جن را می خواندم که سرم سنگین شده بود و حس عجیبی پیدا کرده بودم .
دیدگاه ها (۰)

اگه خاطره ترسناکی دارید میتونید بیایید پی بگید#پست_موقت#کره ...

#تئورییه تئوری میگه که شاید هربار که میخوابین، می میرین و یه...

خاطرات ترسناک شما پارت۴ما داشتیم با #روح صحبت میکردیم با برن...

خاطرات ترسناک شما پارت ۳سلام من معراج هستم از شهر کرج و12سال...

باد خنکی می‌وزید. خورشید در آسمان می‌تابید. گرمایش را روی بد...

" The Rift Between Us "part"⁴ ,, زوئی ,,با تابش نور چشمام رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط