دارم توو آشپزخونه ظرفا رو می شورم.
دارم توو آشپزخونه ظرفا رو می شورم.
نشسته روو کاناپه چایی رو هورت می کشه.
موهاش حسابی به هم ریخته.
صورتش از عصبانیت قرمز شده.
چن تا دونه ی عرق ریز روو پیشونیش نقش بسته.
یه سیگار روشن می کنه شروع می کنه به پک زدن!
ظرفا که تموم میشه دستمو با هوله خشک می کنم میام می شینم رو به روش
میگم:حالا بنال ببینم چته!؟
میگه:باورت می شه!؟
بعد اون همه خوبی که بهش کردم بهم جواب رد داد!
اون همه صبح تا شب مث سگ جون کندم که دوسم داشته باشه.
که حس نکنه چیزی کمه.که روو لباش خنده بیاد.
من روو لباش خنده آوردم.بعد از آشنایی با من اون آدم افسرده ی سابق نبود.
حالا اینم شد جواب ما!
یهو بلند می زنم زیر خنده!
صداشو می بره بالا میگه:درد بی درمون!
کجای حرفام خنده دار بود!؟
یه مکثی می کنم بعد میگم:
بچه بودم.تازه کامپیوتر پنتیوم اومده بود.
حمید پسرخاله م یه دونشو داشت.
نُه سال ازم بزرگتر بود.می رفتم خونشون و کلی خواهش تمنا که بذاره منم باهاش فوتبال بازی کنم.
اونم قبول می کرد.
بهم دکمه ی D رو نشون داد و گفت هروقت نزدیک دروازه شدیم بزن.
خودشم یه دسته دستش بود و به قولی هم تیمی من بود.
ما همیشه بازیامونو می بردیم!
می پره توو حرفم میگه:چه ربطی داره!؟
چرا پرت و پلا میگی !؟
بدون این که به حرفش توجه کنم ادامه دادم:
بزرگتر که شدم با حمید خیلی رفیق شدم!
یه روزی توو یه جمعی گفت:
این پسرخاله ی ما از بچگی اسگل بوده.
میومد خونه مون گیر می داد که با کامپیوتر من فوتبال بازی کنه!
منم بهش الکی یه دکمه روو کیبورد نشون داده بودم که مثلا وقتی نزدیک دروازه شدیم شوت بزنه.
خودم می نشستم فوتبال بازی می کردم این دیوونه هم تا نزدیک دروازه می شدیم D رو فشار می داد.
فک می کرد خودش گل زده!
یهو با یه حالت گیج و ویج نگام می کنه می پرسه: یعنی چی!؟
میگم : دسته دستِ یکی دیگه بوده بدبخت.
تو بی خودی هی اون دکمه رو فشار می دادی...!
نشسته روو کاناپه چایی رو هورت می کشه.
موهاش حسابی به هم ریخته.
صورتش از عصبانیت قرمز شده.
چن تا دونه ی عرق ریز روو پیشونیش نقش بسته.
یه سیگار روشن می کنه شروع می کنه به پک زدن!
ظرفا که تموم میشه دستمو با هوله خشک می کنم میام می شینم رو به روش
میگم:حالا بنال ببینم چته!؟
میگه:باورت می شه!؟
بعد اون همه خوبی که بهش کردم بهم جواب رد داد!
اون همه صبح تا شب مث سگ جون کندم که دوسم داشته باشه.
که حس نکنه چیزی کمه.که روو لباش خنده بیاد.
من روو لباش خنده آوردم.بعد از آشنایی با من اون آدم افسرده ی سابق نبود.
حالا اینم شد جواب ما!
یهو بلند می زنم زیر خنده!
صداشو می بره بالا میگه:درد بی درمون!
کجای حرفام خنده دار بود!؟
یه مکثی می کنم بعد میگم:
بچه بودم.تازه کامپیوتر پنتیوم اومده بود.
حمید پسرخاله م یه دونشو داشت.
نُه سال ازم بزرگتر بود.می رفتم خونشون و کلی خواهش تمنا که بذاره منم باهاش فوتبال بازی کنم.
اونم قبول می کرد.
بهم دکمه ی D رو نشون داد و گفت هروقت نزدیک دروازه شدیم بزن.
خودشم یه دسته دستش بود و به قولی هم تیمی من بود.
ما همیشه بازیامونو می بردیم!
می پره توو حرفم میگه:چه ربطی داره!؟
چرا پرت و پلا میگی !؟
بدون این که به حرفش توجه کنم ادامه دادم:
بزرگتر که شدم با حمید خیلی رفیق شدم!
یه روزی توو یه جمعی گفت:
این پسرخاله ی ما از بچگی اسگل بوده.
میومد خونه مون گیر می داد که با کامپیوتر من فوتبال بازی کنه!
منم بهش الکی یه دکمه روو کیبورد نشون داده بودم که مثلا وقتی نزدیک دروازه شدیم شوت بزنه.
خودم می نشستم فوتبال بازی می کردم این دیوونه هم تا نزدیک دروازه می شدیم D رو فشار می داد.
فک می کرد خودش گل زده!
یهو با یه حالت گیج و ویج نگام می کنه می پرسه: یعنی چی!؟
میگم : دسته دستِ یکی دیگه بوده بدبخت.
تو بی خودی هی اون دکمه رو فشار می دادی...!
۱۵.۴k
۲۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.