주인과 노예💱
주인과 노예💱
P~37
کای:زود دست به کار شدین ها
مینجی:منظور؟
کای:کبودی هات
مینجی:هاا این اره
کای:واقعااااااا شبه اول اشنایی
مینجی:خفه شو بابا*پیام به گوشی مینجی اومد*
پیام هاشون:
×بیب کجایی!؟
-اوممممم......... خب.... بار دارک
×چی چرا رفتی بار؟
-خب ببخشید جبران میکنم
×تنها خطرناکه برگرد
-تنها نیستم با کای اومدم نگران نباش اون خودش دوست دختر داره
×اوک خود دان
_باشᕦ😅ᕤ 🫤
پایان پیام هاشون:
کای:خب بهتره برگردیم
مینجی:اره منم باید برم
کای:مواظب خودت بهتره باشی خودتو تو تله انداختی با پاهاایا خودت𓆩🤭𓆪 𓆩😈𓆪
مینجی:خب لازم نیس یاداوری کنی
کای:خب بریم
مینجی:تو برو من یه کاری دارم بعد میرم
کای:اوکی بای
مینجی:بای*کای رفت و مینجی به کوک زنگ زد*
مکالمه:
-دارم میام پیشت برگرد
×ع........
پایان مکالمه:
جیا:خب اینو بعدن خودم پیدا میکنم رفت کو
کوک:رسید داره میاد بهش پیام دادم
جیمین:اوک*مینجی اومد بغله کوک نشست و لبشو بوسید و کوک همراهی کرد بعد جدا شدن بعد مینجی رفت (داتدافاز)*
ته:وات
جیا:چی شد الان
جیمین:هه هه ᕕ😶🌫️ᕗ
کوک:*لباشو لیس میزنه و یه لبخند میزنه با پوزخند*
جیا:شما با7م بودین
کوک:اره
ته:پس چرا نگفتینننن
کوک:شیطان درونمون فعال شد گفتیم پنج روز بعد بگیم
جیمین:مگه...... هعی خب با اون هماهنگ کردی اینطوری کنین
کوک:راستش نه من خبر نداشتم برا همین اون موقع به یکی پیام دادم خب من میرم
ته:🥲هعی
جیمین:چته
ته:دلم خوش شد کوک هم سینگل بود من هنوز سینگلم
جیمین:اشکال نداره یکی پیدا میشه بلاخره
جیا:هوووو راحت شدم تلاشم جواب داد
جیمین:بریم عمارت دیگه همه وسایلا تو عمارت هامونه از اون عمارت رفتیم
ته:خب من میرم عمارت
جیا:ماهم رفتیم
عمارت کوک:
ویو کوک:
رفتم عمارت خ. ک رفته بودن استراحت همه خواب بودن از خ. ک جیا و جیمی و ته رفتن عمارت شون اخیش رفتم اتاقم مینجی اونجا نبود رفتم اتاقه خودشو نگا کردم اونجا خواب بود با همون لباسا بلندش کردم و بردم اتاقمون انگار یادش رفت که دیگه با همیم لحاف رو کشیدم روش پیشونیشو بوسیدم رفتم وسایل هاشو از اون اتاق لباسا بالم لب و چمدون و گوشیش و چیزایی دیگش که اورده بود اینجا رو بردم اتاقه خودمون باید براش وسایل بخرم چنتا از لباساشو گذاشتم تو کمد همه لباسا بیشترشون شورتک تا زیر باسن بود با نیم تنه دو تیکه و یه تیکه کلن لباس های خونگی بود یکی دوتاشون بیرونی چون زیاد بیرون نمیرفت بقیه لباسا تو چمدونش گذاشتم و گذاشتم بالا کمد و از اونجایی که من نصفه کارارو کردم نیازی به خرید نداشت یه اتاق هس پر از لباس پسرانه دخترانه برا من و اون با حوله هعی یادم رفته بود بعد این کارا لباسامو در اوردم و با شورتک رفتم دراز کشیدم رو تخت مینجی رو بغل کردم عادت داشتم بخش بخوابم
P~37
کای:زود دست به کار شدین ها
مینجی:منظور؟
کای:کبودی هات
مینجی:هاا این اره
کای:واقعااااااا شبه اول اشنایی
مینجی:خفه شو بابا*پیام به گوشی مینجی اومد*
پیام هاشون:
×بیب کجایی!؟
-اوممممم......... خب.... بار دارک
×چی چرا رفتی بار؟
-خب ببخشید جبران میکنم
×تنها خطرناکه برگرد
-تنها نیستم با کای اومدم نگران نباش اون خودش دوست دختر داره
×اوک خود دان
_باشᕦ😅ᕤ 🫤
پایان پیام هاشون:
کای:خب بهتره برگردیم
مینجی:اره منم باید برم
کای:مواظب خودت بهتره باشی خودتو تو تله انداختی با پاهاایا خودت𓆩🤭𓆪 𓆩😈𓆪
مینجی:خب لازم نیس یاداوری کنی
کای:خب بریم
مینجی:تو برو من یه کاری دارم بعد میرم
کای:اوکی بای
مینجی:بای*کای رفت و مینجی به کوک زنگ زد*
مکالمه:
-دارم میام پیشت برگرد
×ع........
پایان مکالمه:
جیا:خب اینو بعدن خودم پیدا میکنم رفت کو
کوک:رسید داره میاد بهش پیام دادم
جیمین:اوک*مینجی اومد بغله کوک نشست و لبشو بوسید و کوک همراهی کرد بعد جدا شدن بعد مینجی رفت (داتدافاز)*
ته:وات
جیا:چی شد الان
جیمین:هه هه ᕕ😶🌫️ᕗ
کوک:*لباشو لیس میزنه و یه لبخند میزنه با پوزخند*
جیا:شما با7م بودین
کوک:اره
ته:پس چرا نگفتینننن
کوک:شیطان درونمون فعال شد گفتیم پنج روز بعد بگیم
جیمین:مگه...... هعی خب با اون هماهنگ کردی اینطوری کنین
کوک:راستش نه من خبر نداشتم برا همین اون موقع به یکی پیام دادم خب من میرم
ته:🥲هعی
جیمین:چته
ته:دلم خوش شد کوک هم سینگل بود من هنوز سینگلم
جیمین:اشکال نداره یکی پیدا میشه بلاخره
جیا:هوووو راحت شدم تلاشم جواب داد
جیمین:بریم عمارت دیگه همه وسایلا تو عمارت هامونه از اون عمارت رفتیم
ته:خب من میرم عمارت
جیا:ماهم رفتیم
عمارت کوک:
ویو کوک:
رفتم عمارت خ. ک رفته بودن استراحت همه خواب بودن از خ. ک جیا و جیمی و ته رفتن عمارت شون اخیش رفتم اتاقم مینجی اونجا نبود رفتم اتاقه خودشو نگا کردم اونجا خواب بود با همون لباسا بلندش کردم و بردم اتاقمون انگار یادش رفت که دیگه با همیم لحاف رو کشیدم روش پیشونیشو بوسیدم رفتم وسایل هاشو از اون اتاق لباسا بالم لب و چمدون و گوشیش و چیزایی دیگش که اورده بود اینجا رو بردم اتاقه خودمون باید براش وسایل بخرم چنتا از لباساشو گذاشتم تو کمد همه لباسا بیشترشون شورتک تا زیر باسن بود با نیم تنه دو تیکه و یه تیکه کلن لباس های خونگی بود یکی دوتاشون بیرونی چون زیاد بیرون نمیرفت بقیه لباسا تو چمدونش گذاشتم و گذاشتم بالا کمد و از اونجایی که من نصفه کارارو کردم نیازی به خرید نداشت یه اتاق هس پر از لباس پسرانه دخترانه برا من و اون با حوله هعی یادم رفته بود بعد این کارا لباسامو در اوردم و با شورتک رفتم دراز کشیدم رو تخت مینجی رو بغل کردم عادت داشتم بخش بخوابم
۵.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.