دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#PART_136🎀•
گوشه ابروم رو خاروندم و با اخم گفتم:
_اومده تهران.
بهت زده نگاهم کرد و با تردید گفت:
_نگو که قراره بیاد خونهی تو؟
_درسته، میخواد بیاد خونهی من!
جیغی کشید و با صدای زاری گفت:
_وای خدای من! عذابی بدتر از این نبود بندازی تو دامن من؟
تک خندهی آرومی به حالت بامزهاش کردم که با حرص جیغ دیگه ای کشید:
_اون عجوزه داره میاد بشه الهه عذاب من تو میخندی؟
همچنان آروم میخندیدم که ادای اوق زدن در آورد و با چندش ادامه داد:
_وای وای یاد پشت چشم نازک کردناش که میوفتم میخوام بالا بیارم، دختره عن مانند!
فکر اومدن مهگل عصبیم میکرد ولی نمیشد به حالتهای برانگیخته دیانا نخندید.
تا خود خونه یه بند غر زد و وسطاش منم فحش میداد، و اون لحظه از ته دلم دعا میکردم دوباره دهنش بسته شه و همونطوری مظلوم و بیحرف سرجاش بشینه.
توی پارکینگ که ایستادم دیدم نفس عمیقی کشید و با لبخند مصلحتی گفت:
_خب پیش بسوی جنگ تن به تن، مهگل جون منتظرم باش.
دوباره در سکوت خندیدم و پیاده شدیم.
آسانسور که حرکت کرد همون لحظه دوباره مهگل تماس گرفت.
دیانا دهن کجیای به اسم مهگل روی صفحه گوشی کرد و روش رو برگردوند.
_بله؟
_ارسلان من در خونهم چقد دیگه میرسین؟
با ایستادن آسانسور گفتم:
_رسیدم.
و گوشی رو قطع کردم
#PART_136🎀•
گوشه ابروم رو خاروندم و با اخم گفتم:
_اومده تهران.
بهت زده نگاهم کرد و با تردید گفت:
_نگو که قراره بیاد خونهی تو؟
_درسته، میخواد بیاد خونهی من!
جیغی کشید و با صدای زاری گفت:
_وای خدای من! عذابی بدتر از این نبود بندازی تو دامن من؟
تک خندهی آرومی به حالت بامزهاش کردم که با حرص جیغ دیگه ای کشید:
_اون عجوزه داره میاد بشه الهه عذاب من تو میخندی؟
همچنان آروم میخندیدم که ادای اوق زدن در آورد و با چندش ادامه داد:
_وای وای یاد پشت چشم نازک کردناش که میوفتم میخوام بالا بیارم، دختره عن مانند!
فکر اومدن مهگل عصبیم میکرد ولی نمیشد به حالتهای برانگیخته دیانا نخندید.
تا خود خونه یه بند غر زد و وسطاش منم فحش میداد، و اون لحظه از ته دلم دعا میکردم دوباره دهنش بسته شه و همونطوری مظلوم و بیحرف سرجاش بشینه.
توی پارکینگ که ایستادم دیدم نفس عمیقی کشید و با لبخند مصلحتی گفت:
_خب پیش بسوی جنگ تن به تن، مهگل جون منتظرم باش.
دوباره در سکوت خندیدم و پیاده شدیم.
آسانسور که حرکت کرد همون لحظه دوباره مهگل تماس گرفت.
دیانا دهن کجیای به اسم مهگل روی صفحه گوشی کرد و روش رو برگردوند.
_بله؟
_ارسلان من در خونهم چقد دیگه میرسین؟
با ایستادن آسانسور گفتم:
_رسیدم.
و گوشی رو قطع کردم
۴.۷k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.