دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#PART_137🎀•
با رسیدن به در واحد متوجه مهگل جلوی در شدیم.
زمزمه زیر لبی دیانا به گوشم رسید:
_خدایا به امید خودت.
با گاز گرفتن گوشه لبم جلوی خنده ام رو گرفتم.
شدیداً دلم میخواست دستمو ببرم جلو و اون لپهای بامزه و تپلشو فشار بدم.
نگاهی به سر تا پای مهگل انداختم که همون لحظه صدای خودش بلند شد:
_سلام پسردایی، وای چقد دلم واستون تنگ شده بود.
این دختر ذرهای عزت نفس نداشت؟ نمیدید کممحلی هامو و اینجوری خودشو میچسبوند به من؟
ابرویی بالا انداختم و با مکث گفتم:
_سلام خوش اومدی.
بلافاصله بعد از من دیانا هم سلام آرومی کرد.
نگاه براق و مرموز مهگل خیره دیانا شد و با سر جوابش رو داد.
اخم ریزی کردم و در خونه رو باز کردم و بدون توجه به اینکه خانمها مقدمترن خودم اول وارد شدم.
درسته، اصلا جلتنمن نیستم و کاملا راضیم.
بیتوجه بهشون وارد اتاق شدم و لباس های بیرونم رو عوض کردم.
#PART_137🎀•
با رسیدن به در واحد متوجه مهگل جلوی در شدیم.
زمزمه زیر لبی دیانا به گوشم رسید:
_خدایا به امید خودت.
با گاز گرفتن گوشه لبم جلوی خنده ام رو گرفتم.
شدیداً دلم میخواست دستمو ببرم جلو و اون لپهای بامزه و تپلشو فشار بدم.
نگاهی به سر تا پای مهگل انداختم که همون لحظه صدای خودش بلند شد:
_سلام پسردایی، وای چقد دلم واستون تنگ شده بود.
این دختر ذرهای عزت نفس نداشت؟ نمیدید کممحلی هامو و اینجوری خودشو میچسبوند به من؟
ابرویی بالا انداختم و با مکث گفتم:
_سلام خوش اومدی.
بلافاصله بعد از من دیانا هم سلام آرومی کرد.
نگاه براق و مرموز مهگل خیره دیانا شد و با سر جوابش رو داد.
اخم ریزی کردم و در خونه رو باز کردم و بدون توجه به اینکه خانمها مقدمترن خودم اول وارد شدم.
درسته، اصلا جلتنمن نیستم و کاملا راضیم.
بیتوجه بهشون وارد اتاق شدم و لباس های بیرونم رو عوض کردم.
۴.۷k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.