دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#PART_134🎀•
کمی جلوتر روبروی یه بستنی فروشی ایستادم.
_بمون همینجا میام، خب؟
پشت چشمی نازک کرد.
_باشه حالا کجا میری؟
بدون اینکه جوابش رو بدم از ماشین پیاده شدم به سمت بستنی فروشی رفتم.
بعد از دو دقیقه تو صف ایستادن نوبتم شد، دوتا بستنی قیفی شکلاتی گرفته و به سمت ماشین رفتم.
تقهای به شیشه زدم، دیانا که شیشه آورد پایین بستنی هارو گرفتم سمتش.
متعجب بستنیهارو گرفت و گفت:
_چرا میدی دست من؟
_میشه بگی چطوری باید سوار میشدم انیشتین؟
دوباره پشت چشمی نازک کرد و دست هاشو برد داخل، جدیدا زیادی ناز نمیکرد واسه منِ عاشق؟
سری با تأسف تکون دادم و ماشینو دور زدم سوار شدم.
بستنی رو داد دستم و گفت:
_چرا شکلاتی گرفتی؟
ماشین رو روشن کردم، یه دستم بند فرمون بود و اون یکی بستنی.
با لذت گازی به بستنیم زدم.
_چون دوست داشتم.
_بله متوجه شدم شما بستنی شکلاتی دوست داری، ولی چرا واسه من گرفتی؟
ابرویی واسش بالا انداختم و باز طوطیوار گفتم:
_چون دوست داشتم، من هر چیزی رو من دوست داشته باشم باید توهم داشته باشی، متوجهی؟
طوری بستنیاش رو میخورد که حتی یه بچه پنج ساله هم مقابلش بود متوجه میشد علاقهی شدیدی به بستنی شکلاتی داره، منتها نمیدونم بحث کردنش چی بود این وسط؟
با تمسخر نیم نگاهی انداخت و گفت:
_نه بابا، نچایی؟ از کی تا حالا؟
گاز آخر بستنیم زدم و گفتم:
_از وقتی طبق قرارداد نانوشتهای قرار شد باهم کنار بیایم، باید همه علایق همدیگه رو قبول کنیم دیگه نه؟
شونه ای بالا انداخته و خیره بهش گفتم:
_منم استارتش رو زدم.
نگاهی به جای خالی بستنی توی دستم انداخت و با ابروهای بالا رفته گفت:
_کو بستنیت؟ بعدشم یعنی اگه از امشب من هرچی خودم دوست داشتم درست کردم توهم باید بدون حرف اضافه بخوری درسته؟
معمولا آدم بد غذایی نبودم و بیشتر غذاها رو دوست داشتم، ولی از نگاه مرموز دیانا بوهای خوبی نمیومد.
_خوردمش، نه من همه غذاها رو دوست دارم هرچی خودت دوست داری درست کن!
#PART_134🎀•
کمی جلوتر روبروی یه بستنی فروشی ایستادم.
_بمون همینجا میام، خب؟
پشت چشمی نازک کرد.
_باشه حالا کجا میری؟
بدون اینکه جوابش رو بدم از ماشین پیاده شدم به سمت بستنی فروشی رفتم.
بعد از دو دقیقه تو صف ایستادن نوبتم شد، دوتا بستنی قیفی شکلاتی گرفته و به سمت ماشین رفتم.
تقهای به شیشه زدم، دیانا که شیشه آورد پایین بستنی هارو گرفتم سمتش.
متعجب بستنیهارو گرفت و گفت:
_چرا میدی دست من؟
_میشه بگی چطوری باید سوار میشدم انیشتین؟
دوباره پشت چشمی نازک کرد و دست هاشو برد داخل، جدیدا زیادی ناز نمیکرد واسه منِ عاشق؟
سری با تأسف تکون دادم و ماشینو دور زدم سوار شدم.
بستنی رو داد دستم و گفت:
_چرا شکلاتی گرفتی؟
ماشین رو روشن کردم، یه دستم بند فرمون بود و اون یکی بستنی.
با لذت گازی به بستنیم زدم.
_چون دوست داشتم.
_بله متوجه شدم شما بستنی شکلاتی دوست داری، ولی چرا واسه من گرفتی؟
ابرویی واسش بالا انداختم و باز طوطیوار گفتم:
_چون دوست داشتم، من هر چیزی رو من دوست داشته باشم باید توهم داشته باشی، متوجهی؟
طوری بستنیاش رو میخورد که حتی یه بچه پنج ساله هم مقابلش بود متوجه میشد علاقهی شدیدی به بستنی شکلاتی داره، منتها نمیدونم بحث کردنش چی بود این وسط؟
با تمسخر نیم نگاهی انداخت و گفت:
_نه بابا، نچایی؟ از کی تا حالا؟
گاز آخر بستنیم زدم و گفتم:
_از وقتی طبق قرارداد نانوشتهای قرار شد باهم کنار بیایم، باید همه علایق همدیگه رو قبول کنیم دیگه نه؟
شونه ای بالا انداخته و خیره بهش گفتم:
_منم استارتش رو زدم.
نگاهی به جای خالی بستنی توی دستم انداخت و با ابروهای بالا رفته گفت:
_کو بستنیت؟ بعدشم یعنی اگه از امشب من هرچی خودم دوست داشتم درست کردم توهم باید بدون حرف اضافه بخوری درسته؟
معمولا آدم بد غذایی نبودم و بیشتر غذاها رو دوست داشتم، ولی از نگاه مرموز دیانا بوهای خوبی نمیومد.
_خوردمش، نه من همه غذاها رو دوست دارم هرچی خودت دوست داری درست کن!
۳.۹k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.