جرعهایازتو
╭────────╮
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو²⁵
به سمت اتاق رفتم،صدای پیانو میومد..
همون اهنگ،همون اهنگی که انگار روحمو نوازش میکرد.
آروم درو باز کردم.
انگشتاش روی پیانو مرقصیدن و آهنگ زیبایی تولید میکردن.
کنارش روی صندلی نشستم.
انگار چهرهاش از آهنگ دلنواز تر بود.
موهای سیاهش به رنگ آسمون شب،لبهای سرخ رنگش به رنگ شراب و چشم هاش..چشم هاش قابل توصیف نبودن،انگار کلمه ها نمیتونستن زیبایی چشماشو توصیف کنن.
محو نگاه کردن بودم که متوجه نشدم بهم خیره شده.
به خودم اومدم و گفتم:ادامه بده
دستشو به سمت صورتم دراز کرد و گفت:تو برام سرگرم کننده تری
آروم خندیدم و سرمو انداختم پایین.
از چونم گرفت و سرمو آورد بالا و گفت:میشه بیشتر بخندی؟خیلی قشنگ میخندی
لبخند روی لبم ناگهان بساتش رو جمع کرد.
با غم به چشماش خیره شدم و گفتم:جونگکوکاا..
آروم بوسه ای رپیشونیم زد و گفت:هوم؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:تا حالا به آینده فکر کردی؟
خم به اَبروش اورد و گفت:آینده؟
سرمو تکون دادم و گفتم:باید تا آخرش به مادربزرگت دروغ بگیم؟،چطور میتونیم با این دروغ بزرگ با آرامش زندگی کنیم؟
سرمو گذاشت روی شونهش و گفت:بخاطر این ناراحتی؟
+اهم
موهامو نوازش کرد و گفت:اون نمیتونه هیچ کاری بکنه،اگه هم بخواد مخالفت کنه،باهم از اینجا میریم
پرسیدم:میریم؟کجا میریم؟
بوسه ای روی موهام کاشت و گفت:یه جای دور،یه جایی که فقط خودمون دوتا باشیم
لبخندی زدم و گفتم:هر جا باشه باهات میام،فقط باید قول بدی برای همیشه کنارم بمونی
سرمو از روی شونهش برداشتم،انگشت کوچیکهمو آوردم بالا و گفت:قول انگشتی؟
سرشو کج کرد و با تعجب پرسید:قول انگشتی؟،چیه؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو²⁵
به سمت اتاق رفتم،صدای پیانو میومد..
همون اهنگ،همون اهنگی که انگار روحمو نوازش میکرد.
آروم درو باز کردم.
انگشتاش روی پیانو مرقصیدن و آهنگ زیبایی تولید میکردن.
کنارش روی صندلی نشستم.
انگار چهرهاش از آهنگ دلنواز تر بود.
موهای سیاهش به رنگ آسمون شب،لبهای سرخ رنگش به رنگ شراب و چشم هاش..چشم هاش قابل توصیف نبودن،انگار کلمه ها نمیتونستن زیبایی چشماشو توصیف کنن.
محو نگاه کردن بودم که متوجه نشدم بهم خیره شده.
به خودم اومدم و گفتم:ادامه بده
دستشو به سمت صورتم دراز کرد و گفت:تو برام سرگرم کننده تری
آروم خندیدم و سرمو انداختم پایین.
از چونم گرفت و سرمو آورد بالا و گفت:میشه بیشتر بخندی؟خیلی قشنگ میخندی
لبخند روی لبم ناگهان بساتش رو جمع کرد.
با غم به چشماش خیره شدم و گفتم:جونگکوکاا..
آروم بوسه ای رپیشونیم زد و گفت:هوم؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:تا حالا به آینده فکر کردی؟
خم به اَبروش اورد و گفت:آینده؟
سرمو تکون دادم و گفتم:باید تا آخرش به مادربزرگت دروغ بگیم؟،چطور میتونیم با این دروغ بزرگ با آرامش زندگی کنیم؟
سرمو گذاشت روی شونهش و گفت:بخاطر این ناراحتی؟
+اهم
موهامو نوازش کرد و گفت:اون نمیتونه هیچ کاری بکنه،اگه هم بخواد مخالفت کنه،باهم از اینجا میریم
پرسیدم:میریم؟کجا میریم؟
بوسه ای روی موهام کاشت و گفت:یه جای دور،یه جایی که فقط خودمون دوتا باشیم
لبخندی زدم و گفتم:هر جا باشه باهات میام،فقط باید قول بدی برای همیشه کنارم بمونی
سرمو از روی شونهش برداشتم،انگشت کوچیکهمو آوردم بالا و گفت:قول انگشتی؟
سرشو کج کرد و با تعجب پرسید:قول انگشتی؟،چیه؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
- ۴۱۳
- ۰۸ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط