جرعهایازتو

╭────────╮
‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌
╰────────╯
جـرعــه‌ای‌از‌تــو²³
بوسه ای روی گردنم زد و گفت:هیچ می‌دونی چه حسی داشت؟..اینکه احساساتی که بهت داشتمو پنهان کنم؟
دستشو توی موهام فرو برد و ادامه داد:همش با خودم میگفتم این غیر ممکنه،فکر میکردم اگه باهات بد رفتاری کنم میتونم پنهانش کنم..
لبخندی بهش زدم و گفتم:دیگه لازم نیست پنهانش کنی
دستشو دور کمرم پیچید و بلندم کرد.
صورتشو توی دستام گرفتم و به چشماش خیره شدم.

با باد سردی که به صورتم میخورد بیدار شدم.
پنجره باز بود،نور ماه اتاق رو روشن کرده بود و باد پرده سفید رنگ رو میرقصوند.
بلند شدم و روی تخت نشستم.
جونگ روی تخت نبود،حتما رفته بیرون.
لبخندی زدم،از روی تخت اومدم پایین و از اتاق رفتم بیرون.
با دیدن محوطه عمارت اتفاقات دیشب یادم اومد.
حتما مادربزرگ خیلی عصبانیه.
به سمت سالن غذا خوری رفتم.
همه دور میز منتظر من نشسته بودن.
سلامی کردم و کنار جونگ کوک نشستم.
دستمو گرفت و آروم گفت:خوب خوابیدی؟
سرمو تکون دادم.
مادر بزرگ چشم غره ای بهمون رفت و گفت:در مورد دیشب توضیحی دارین؟
جونگ کوک سرشو تکون داد و بی تفاوت گفت:مگه چه اتفاقی افتاده؟
مادربزرگ نیشخندی زد و گفت:دیشب میون اون همه خوناشام آبروی خانواده رو بردین،بعد میگی چه اتفاقی افتاده؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:ببخشـ..
جونگ کوک حرفمو قطع کرد و گفت:یه مشکلی بود که با هم حل کردیم
مادربزرگ سرشو تکون داد و گفت:اوو..،مشکل،اونم توی شب عروسیتون
خاله کیونگ گفت:اتفاقی نیفتاده که،بهتره غذامون رو بخوریم
جونگ کوک نیشخندی زد و جرعه ای از مشروب نوشید.
چشمم خورد به بشقاب غذا.
بازم گوشت..،حتی معلوم نیست پخته شده یا نه.
کاشکی میتونستم دسپخت یورا رو بخورم.
بعد از خوردن غذا همه رفته بودن و فقط من،جونگ کوک و یورا مونده بودیم...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۵)

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط