جهنم من با او 🍷فصل 1
جهنم من با او 🍷فصل 1
ویو ا.ت : سلام من ا.ت هستم شی ا.ت ۱۹ سالمه و اهل سئولم و دانشگاه رو میخونم که از یکی به شدت متنفرم ....
ویو کوک : سلام من جونگ کوک هستم جئون جونگ کوک ۲۰ سالمه اهل سئولم و غلدر دانشگاه ......
ویو ا.ت : صبح زود با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم باز اون روز کوفتی شروع شد وضعیت مالیمون خوب بود و بابام یه شرکت داشت توی بهترین دانشگاه میخوندم .... لباس فرمم رو پوشیدم و یه آرایش کیوت کردم و موهای بنفش رنگم رو شونه کردم و دم اسبی بستم و آماده شدم زنگ زدم یونهی بیاد دنبالم از پله ها اومدم پایین بابام داشت صبحونه میخورد رفتم نشستم پای میز و سلامی کردم....
ا.ت : سلام آپا صبح بخیر
پ ا.ت : سلام دختر گلم
ویو ا.ت : ( راستی مادر ا.ت وقتی ا.ت کوچیک بوده خودکشی کرده ) پولم تموم شده بود ولی از بابام خجالت میکشیدم بگیرم آروم گفتم ....
ا.ت : آپا ... میگم من پ ... راستش پولم تمو ...
پ ا.ت : صد بار بهت گفتم که وقتی پول میخوای خجالت نکش الان برات واریز میکنم
ا.ت : ببخشید ... ممنون
ویو ا.ت : پیامک واریز به گوشیم اومد وقتی پیامک رو وا کردم با پول واریز شده پرام ریخت گفتم ....
ا.ت : بابا این خیلی زیاده
پ ا.ت : برو حالش و ببر دخترم او راستی فردا داداشت میاد
ا.ت : جدییییییی آخ جوننننننن ( ذوق )
ویو ا.ت : داشتم با بابام صحبت میکردم که صدای بوق اومد یونهی بود خدافظی کردم و به سمت در حرکت کردم واقعااسترس داشتم خدایا چیکار کنم ....
ویو یونهی : ا.ت اومد رنگش پریده بود و دستاش میلرزید یه آهنگ گذاشتم استرسش بیاد پایین ....
☆ پرش زمانی به رسیدن به دانشگاه
ویو ا.ت : ماشین رو پارک کردیم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل کلاس که یه دفعه خوردم به یه پسر و افتادم زمین .....
ا.ت : ببخشید ( دستش رو سرشه )
کوک : ( پوزخند ) ببخشید ؟ جلو پاتو ببین مگه کوری ؟
ا.ت : فعلا دوتامونم کوریم ولی تو از من بیشتر تازه ادبت رو نگه دار پرو
کوک : عه ؟ ( یقهی ا.ت رو میگیره )
ا.ت : آرهههههه ( دست کوک رو میگره میکشه اون ور و با یه لقد نا کارش میکنه ) از این به بعد یاد بگیر به یه خانم احترام بزاری ....
کوک : دارم برات ....
ویو کوک : داشتم میرفتم خوردم به یه دختر رخترهی پرو دارم براش به من ادب و نزاکت یاد میده آشغال .....
ویو ا.ت : بی اهمیت به هرفش دست یونهی رو گرفتم و رفتسم دفتر مدیر چون تازه وارد بودم بعد اون استاد مارو به کلاس برد وارد کلاس شدیم که باز اونو دیدم .....
بیشترتون گفتین وقت مدرسه نمیتونین بخونین گفتم الان بزارم وگرنه قرار بود این ۳ تا رمان رو تموم کنم ... ❤️
ویو ا.ت : سلام من ا.ت هستم شی ا.ت ۱۹ سالمه و اهل سئولم و دانشگاه رو میخونم که از یکی به شدت متنفرم ....
ویو کوک : سلام من جونگ کوک هستم جئون جونگ کوک ۲۰ سالمه اهل سئولم و غلدر دانشگاه ......
ویو ا.ت : صبح زود با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم باز اون روز کوفتی شروع شد وضعیت مالیمون خوب بود و بابام یه شرکت داشت توی بهترین دانشگاه میخوندم .... لباس فرمم رو پوشیدم و یه آرایش کیوت کردم و موهای بنفش رنگم رو شونه کردم و دم اسبی بستم و آماده شدم زنگ زدم یونهی بیاد دنبالم از پله ها اومدم پایین بابام داشت صبحونه میخورد رفتم نشستم پای میز و سلامی کردم....
ا.ت : سلام آپا صبح بخیر
پ ا.ت : سلام دختر گلم
ویو ا.ت : ( راستی مادر ا.ت وقتی ا.ت کوچیک بوده خودکشی کرده ) پولم تموم شده بود ولی از بابام خجالت میکشیدم بگیرم آروم گفتم ....
ا.ت : آپا ... میگم من پ ... راستش پولم تمو ...
پ ا.ت : صد بار بهت گفتم که وقتی پول میخوای خجالت نکش الان برات واریز میکنم
ا.ت : ببخشید ... ممنون
ویو ا.ت : پیامک واریز به گوشیم اومد وقتی پیامک رو وا کردم با پول واریز شده پرام ریخت گفتم ....
ا.ت : بابا این خیلی زیاده
پ ا.ت : برو حالش و ببر دخترم او راستی فردا داداشت میاد
ا.ت : جدییییییی آخ جوننننننن ( ذوق )
ویو ا.ت : داشتم با بابام صحبت میکردم که صدای بوق اومد یونهی بود خدافظی کردم و به سمت در حرکت کردم واقعااسترس داشتم خدایا چیکار کنم ....
ویو یونهی : ا.ت اومد رنگش پریده بود و دستاش میلرزید یه آهنگ گذاشتم استرسش بیاد پایین ....
☆ پرش زمانی به رسیدن به دانشگاه
ویو ا.ت : ماشین رو پارک کردیم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل کلاس که یه دفعه خوردم به یه پسر و افتادم زمین .....
ا.ت : ببخشید ( دستش رو سرشه )
کوک : ( پوزخند ) ببخشید ؟ جلو پاتو ببین مگه کوری ؟
ا.ت : فعلا دوتامونم کوریم ولی تو از من بیشتر تازه ادبت رو نگه دار پرو
کوک : عه ؟ ( یقهی ا.ت رو میگیره )
ا.ت : آرهههههه ( دست کوک رو میگره میکشه اون ور و با یه لقد نا کارش میکنه ) از این به بعد یاد بگیر به یه خانم احترام بزاری ....
کوک : دارم برات ....
ویو کوک : داشتم میرفتم خوردم به یه دختر رخترهی پرو دارم براش به من ادب و نزاکت یاد میده آشغال .....
ویو ا.ت : بی اهمیت به هرفش دست یونهی رو گرفتم و رفتسم دفتر مدیر چون تازه وارد بودم بعد اون استاد مارو به کلاس برد وارد کلاس شدیم که باز اونو دیدم .....
بیشترتون گفتین وقت مدرسه نمیتونین بخونین گفتم الان بزارم وگرنه قرار بود این ۳ تا رمان رو تموم کنم ... ❤️
۶.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.