عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک


قسمت نود و هشت



اب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض الود نباشد"خیلی خب محمد جان ،نترس بگو الان کجا هستید؟تا من خودم را ب شما برسانم"
-توی جاده زنجان هستیم....دارم با موبایل یک بنده خدا زنگ میزنم ....ب اورژانس هم تلفن کرده ام....حالا میرسد....فعلا خداحافظ....




تلفنمان یک طرفه شده بود....چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی اقای نصیری سر و صدا بیرون می اید.....یاد خواب مامان افتادم .....
یک ماه قبل بود....اذان صبح را میگفتند ک مامان تلفن زد..."حال ایوب خوب است؟"
صدایش میلرزید و تند تند نفس میکشید گفتم"گوش شیطان کر،تا حالا ک خوب بوده چطور؟"
-هیچی شهلا خواب دیده ام....
-خیر است ان شاءالله
-دیدم سه دفعه توی اسمان ندا میدهند"جانباز ایوب بلندی شهید شد"


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۳)

عاشقانه های پاکقسمت نود و نهصدای خانم نصیری را شنیدم .....بی...

عاشقانه های پاکقسمت صدزهرا دستم را گرفت"چی شده شهلا؟"بیرون و...

عاشقانه های پاکقسمت نود و هفتخب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما...

عاشقانه های پاکقسمت نود و ششعصر دوباره تعادلش را از دست داد....

اولیم مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۱

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۹

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴0

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط