عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
قسمت نود و هفت
خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما میگیرم برایت ...پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم"
-اورا برای چی؟از درس و مشقش می افتد
محمد حسین اماده شده بود ....ب من گفت "مامان زیاد اصرار نکن،میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم"
ایوب عصایش را برداشت "میخواهم کمکم باشد،،،محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم"
گفتم پس لا اقل صبر کن برایتان میوه بدهم ببرید
رفتم توی اشپز خانه"ایوب حالا ک میروید کی برمیگردید؟"
جلوی در ایستاد و گفت"محمد حسین را ک فردا برایت میفرستم،خودم....."
کمی مکث کرد...
"فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم...."
تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین امد ک از پیچ کوچه گذشت...
ساعت نزدیک پنج صبح بود...جانمازم را رو ب قبله پهن بود....با صدای تلفن سرم را از روی مهر برداشتم....
سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود...
گوشی را برداشتم...
محمد حسین بلند گفت"الو.......مامان"
-تویی محمد ؟کجایید شماها؟"
محمد حسین نفس نفس میزد
"مامان ....مامان....ما....تصادف کردیم......یعنی ماشین چپ کرده"
تکیه دادم ب دیوار
"تصادف؟کجا؟الان.حالتان.خوب است؟"
- من خوبم ....بابا هم خوب است....فقط از گوشش خون می اید....
پاهایم سست شد....
نشستم روی زمین....
-الو......مامان....من چی کارکنم؟
ادامه دارد...
قسمت نود و هفت
خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما میگیرم برایت ...پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم"
-اورا برای چی؟از درس و مشقش می افتد
محمد حسین اماده شده بود ....ب من گفت "مامان زیاد اصرار نکن،میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم"
ایوب عصایش را برداشت "میخواهم کمکم باشد،،،محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم"
گفتم پس لا اقل صبر کن برایتان میوه بدهم ببرید
رفتم توی اشپز خانه"ایوب حالا ک میروید کی برمیگردید؟"
جلوی در ایستاد و گفت"محمد حسین را ک فردا برایت میفرستم،خودم....."
کمی مکث کرد...
"فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم...."
تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین امد ک از پیچ کوچه گذشت...
ساعت نزدیک پنج صبح بود...جانمازم را رو ب قبله پهن بود....با صدای تلفن سرم را از روی مهر برداشتم....
سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود...
گوشی را برداشتم...
محمد حسین بلند گفت"الو.......مامان"
-تویی محمد ؟کجایید شماها؟"
محمد حسین نفس نفس میزد
"مامان ....مامان....ما....تصادف کردیم......یعنی ماشین چپ کرده"
تکیه دادم ب دیوار
"تصادف؟کجا؟الان.حالتان.خوب است؟"
- من خوبم ....بابا هم خوب است....فقط از گوشش خون می اید....
پاهایم سست شد....
نشستم روی زمین....
-الو......مامان....من چی کارکنم؟
ادامه دارد...
۲.۰k
۲۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.