مردی که زنش را طلاق می دهد باشگاه بدنسازی نام نویسی می کن
مردی که زنش را طلاق می دهد باشگاه بدنسازی نام نویسی می کند.
تردمیل می خرد می گذارد توی دفتر کارش.
سعی دارد آب کند چربی های هزارساله ی قیمه و قورمه های پرملاط همسر مهربان به تاریخ پیوسته را با دست پخت ویرانگرش...
چهارتاق خانه را به هم آشفته ، آلبوم ِ خانواده ی محترم را جر داده
قیچی انداخته و انداخته دور...
زنی که طلاق می گیرد دماغش را عمل می کند.
سایز ممههایش را کوچک می کند ممههایی که روزگاری کودک بی شرفی مثل آقای پدر از آنها می نوشیده.
حالا زیرِ دست دکتر باتمانقُلیچ ورزیده میشود.
مردی که زنش را طلاق میدهد فکر می کند برود می رود عینک ری بن برند سال بخرد می خرد...
شاسی ماشینش را بالا ببرد میبرد...
رنگ مویی تازه به جو گندمی ها بزند میزند...
یادش می آید جوانی را پاس بدارد جوانی به تعویق افتاده را.
کون گشادش را جمع کند می کند...
زنی که طلاق می گیرد بازار را غارت می کند مهریه را دود می کند...
پالتوی پوست خز با نخ ابریشم.
چکمهی چرم با نخ دست سوز کفاش ایتالیائی.
سفر بهارانه با پاییز سفر پاییزانه در بهار
سفر کویر با زنهای شاد خوشحال.
سفر آنتالیا اِزمیر
کنسرت اندی
قمیشی، ابی
سواحل یونان به فاک عظما رفته
حمام آفتاب با چروک های تا اعماق جان...
مردی که زنش را طلاق می دهد
هر شب خنیاگر تا بامداد بیدار است
با جمهوری سرکش دختران و زنان درب و داغانِ همه تنها مشتاق و
شیدا تا صبح حرف می زند.
و گل اتفاق اتفاق نمی افتد ، یادش نمی آید از کی سیگاری شده
یخچالش بوی عرق سگی می دهد.
زنی که طلاق می گیرد یادش می آید طلاق گرفته است
حس فرحناک آزادی را زیر پوست ها و کشیدن ها و پروتزها و ژل ها و بخیه ها و صیقل ها و رنگ ها...
احساس عمیق آزادی را میان انبوه مردهای متنوع تلگرام و اینستاگرام شلوغش که به روزگاری پسووردش از کلید خانه قایم تر بود...
مردی که زنش را طلاق می دهد.
زنی که طلاق گرفته است.
به ناگاه شبی روزی را زندگی می کنند با هم
از هم عبور نمی کنند.
بدون آن مهر قرمز قشنگ توی شناسنامه ها
درنگ می کنند به احترام کلاه از سر بر می دارند و به ناگاه غیب
می شوند مثل خواب...
تردمیل می خرد می گذارد توی دفتر کارش.
سعی دارد آب کند چربی های هزارساله ی قیمه و قورمه های پرملاط همسر مهربان به تاریخ پیوسته را با دست پخت ویرانگرش...
چهارتاق خانه را به هم آشفته ، آلبوم ِ خانواده ی محترم را جر داده
قیچی انداخته و انداخته دور...
زنی که طلاق می گیرد دماغش را عمل می کند.
سایز ممههایش را کوچک می کند ممههایی که روزگاری کودک بی شرفی مثل آقای پدر از آنها می نوشیده.
حالا زیرِ دست دکتر باتمانقُلیچ ورزیده میشود.
مردی که زنش را طلاق میدهد فکر می کند برود می رود عینک ری بن برند سال بخرد می خرد...
شاسی ماشینش را بالا ببرد میبرد...
رنگ مویی تازه به جو گندمی ها بزند میزند...
یادش می آید جوانی را پاس بدارد جوانی به تعویق افتاده را.
کون گشادش را جمع کند می کند...
زنی که طلاق می گیرد بازار را غارت می کند مهریه را دود می کند...
پالتوی پوست خز با نخ ابریشم.
چکمهی چرم با نخ دست سوز کفاش ایتالیائی.
سفر بهارانه با پاییز سفر پاییزانه در بهار
سفر کویر با زنهای شاد خوشحال.
سفر آنتالیا اِزمیر
کنسرت اندی
قمیشی، ابی
سواحل یونان به فاک عظما رفته
حمام آفتاب با چروک های تا اعماق جان...
مردی که زنش را طلاق می دهد
هر شب خنیاگر تا بامداد بیدار است
با جمهوری سرکش دختران و زنان درب و داغانِ همه تنها مشتاق و
شیدا تا صبح حرف می زند.
و گل اتفاق اتفاق نمی افتد ، یادش نمی آید از کی سیگاری شده
یخچالش بوی عرق سگی می دهد.
زنی که طلاق می گیرد یادش می آید طلاق گرفته است
حس فرحناک آزادی را زیر پوست ها و کشیدن ها و پروتزها و ژل ها و بخیه ها و صیقل ها و رنگ ها...
احساس عمیق آزادی را میان انبوه مردهای متنوع تلگرام و اینستاگرام شلوغش که به روزگاری پسووردش از کلید خانه قایم تر بود...
مردی که زنش را طلاق می دهد.
زنی که طلاق گرفته است.
به ناگاه شبی روزی را زندگی می کنند با هم
از هم عبور نمی کنند.
بدون آن مهر قرمز قشنگ توی شناسنامه ها
درنگ می کنند به احترام کلاه از سر بر می دارند و به ناگاه غیب
می شوند مثل خواب...
۱۱.۷k
۲۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.