فیک جونگکوک:زیرزمین
فیک جونگکوک:زیرزمین
part¹⁰³
نویسنده:میخوام دیگه خلاصه کنم
*پنچ ماه بعد
ویو ا.ت
منو جونگکوک پنج ماه که ازدواج کردیم و همو خیلی دوست داریم
من یه دوهفته ی میشه که حالم هی بد میشه
آمروز یه نبت دکتر گرفتم میخوام برم دکتر
رسیدم بیمارستان رفتم پیش دکتر
دکتر گفت که باید آزمایش بدم
رفتم آزمایش دادم
بعد ده دیقه دکتر کفت جواب آزمایش آماده رفتم پیش دکتر
+دکتر مشکلی دارم؟
دکتر:نه خدارو شکر مشکلی ندارید فقط یه ۹ ماه باید خیلی مواظب خودتون و یه نفر باشید
+۹ماه باید مواظب خودم و یه نفر باشم؟
دکتر:مبارکتون باشه شما باردارید
+چییییی؟واقعا؟
دکتر:بله
ویو ا.ت
گفت که من باردارم واقعا الان دارم بال در میارم
دارم مامان میشم
جونگکوک بفهمه خیلی خوشحال میشه آخه بهم گفت که بچه دار بشیم
از دکتر تشکر کردم سریع رفتم سوار ماشین شدم رفتم خونه
جونگکوک توی اتاق بود روی مبل توی اتاق خواب نشسته بود و سرش توی گوشیه
من رفتم پیش جونگکوک نشستم
_کجا رفته بودی چرا هر چی بهت زنگ میزدم جواب نمی دادی؟
+رفته بودم دکتر
_رفتی بود دکتر؟چرا حالت خوبه؟چیزیت شده؟مشکلی داری؟چرا بهم نگفتی؟بلند شو بریم دکتر؟
+جونگکوک صبر کن تا منمیه چیزی بگم
_باش زود باش بگو ببینم
ویو ا.ت
قبل از اینکه برم خونه
رفتم یه جعبه قشنگ خریدم
و جواب آزمایشات رو گذاشتم توش و رفتم خونه
و جعبه رو دادم بهش
+بیا اینو بگیر
_این چیه؟
+درشو باز کن
_باش
ویو ا.ت
جونگکوک در جعبه رو باز کرد و جواب ازمایشا رو آورد بیروت و خوند و بعد بهم نگاه کرد گفت...
_ا.ت اینا واقعیه؟
+اره واقعیه
_چییییی؟(بلند)
+چی چرا داد میزنی؟
_دارم بابا میشم(بلندو خوشحال)
+اره داریم بچه دار میشیم(خنده)
(جونگکوک از جاش بلند میشه ا.ت از جاش بلند میشه)
_بارور نمیشه دارم بابا میشم(ذوق)
+(خنده)
_حالا چیکار کنم دارم بابا میشم وای خدا(ذوق)
(جونگکوک ا.ت رو بغل میکنه و رو هوا میچرخوندش و ا.ت رو می بوسه)
_ا.ت ازت خیلی ممنونم آرزو مو برآورده کردی
+جونگکوک آرزوی منم بود که مامان بشم
_بیا بری بخوابیم
+حاملم
_ها راستی حامله ی...فکر نکنم طوری باشه بیا
+باشه
(بقیش رو تصور کنید)
نویسنده:بازم میخوام خلاصه کنم
*پنج ماه بعد
ویو ا.ت
پنج ماهی شده که من حامله ام
شکم داره بزرگ میشه
جونگکوک خیلی بیشتر از قبل مواظبمه و اصلا نمی زاره که کاری کنم و دیگه اصلا نمیزاره برم سر کار
امروز باید بریم برای تعین جنسیت بچمون با جونگکوک آماده شدیم سوار ماشین شدیم
منو جونگکوک هر دوتامون خیلی ذوق داشتیم
رسیدیم بیمارستان رفتم پیش دکتر
روی تخت دراز کشیدم
و دکتر آمدم و گو دستگاه رو گذاشت روی شکم
جونگکوک کنار تخت وایساده بود دستش روی بازمو بود
منو جونگکوک خیل ذوق داشتیم
part¹⁰³
نویسنده:میخوام دیگه خلاصه کنم
*پنچ ماه بعد
ویو ا.ت
منو جونگکوک پنج ماه که ازدواج کردیم و همو خیلی دوست داریم
من یه دوهفته ی میشه که حالم هی بد میشه
آمروز یه نبت دکتر گرفتم میخوام برم دکتر
رسیدم بیمارستان رفتم پیش دکتر
دکتر گفت که باید آزمایش بدم
رفتم آزمایش دادم
بعد ده دیقه دکتر کفت جواب آزمایش آماده رفتم پیش دکتر
+دکتر مشکلی دارم؟
دکتر:نه خدارو شکر مشکلی ندارید فقط یه ۹ ماه باید خیلی مواظب خودتون و یه نفر باشید
+۹ماه باید مواظب خودم و یه نفر باشم؟
دکتر:مبارکتون باشه شما باردارید
+چییییی؟واقعا؟
دکتر:بله
ویو ا.ت
گفت که من باردارم واقعا الان دارم بال در میارم
دارم مامان میشم
جونگکوک بفهمه خیلی خوشحال میشه آخه بهم گفت که بچه دار بشیم
از دکتر تشکر کردم سریع رفتم سوار ماشین شدم رفتم خونه
جونگکوک توی اتاق بود روی مبل توی اتاق خواب نشسته بود و سرش توی گوشیه
من رفتم پیش جونگکوک نشستم
_کجا رفته بودی چرا هر چی بهت زنگ میزدم جواب نمی دادی؟
+رفته بودم دکتر
_رفتی بود دکتر؟چرا حالت خوبه؟چیزیت شده؟مشکلی داری؟چرا بهم نگفتی؟بلند شو بریم دکتر؟
+جونگکوک صبر کن تا منمیه چیزی بگم
_باش زود باش بگو ببینم
ویو ا.ت
قبل از اینکه برم خونه
رفتم یه جعبه قشنگ خریدم
و جواب آزمایشات رو گذاشتم توش و رفتم خونه
و جعبه رو دادم بهش
+بیا اینو بگیر
_این چیه؟
+درشو باز کن
_باش
ویو ا.ت
جونگکوک در جعبه رو باز کرد و جواب ازمایشا رو آورد بیروت و خوند و بعد بهم نگاه کرد گفت...
_ا.ت اینا واقعیه؟
+اره واقعیه
_چییییی؟(بلند)
+چی چرا داد میزنی؟
_دارم بابا میشم(بلندو خوشحال)
+اره داریم بچه دار میشیم(خنده)
(جونگکوک از جاش بلند میشه ا.ت از جاش بلند میشه)
_بارور نمیشه دارم بابا میشم(ذوق)
+(خنده)
_حالا چیکار کنم دارم بابا میشم وای خدا(ذوق)
(جونگکوک ا.ت رو بغل میکنه و رو هوا میچرخوندش و ا.ت رو می بوسه)
_ا.ت ازت خیلی ممنونم آرزو مو برآورده کردی
+جونگکوک آرزوی منم بود که مامان بشم
_بیا بری بخوابیم
+حاملم
_ها راستی حامله ی...فکر نکنم طوری باشه بیا
+باشه
(بقیش رو تصور کنید)
نویسنده:بازم میخوام خلاصه کنم
*پنج ماه بعد
ویو ا.ت
پنج ماهی شده که من حامله ام
شکم داره بزرگ میشه
جونگکوک خیلی بیشتر از قبل مواظبمه و اصلا نمی زاره که کاری کنم و دیگه اصلا نمیزاره برم سر کار
امروز باید بریم برای تعین جنسیت بچمون با جونگکوک آماده شدیم سوار ماشین شدیم
منو جونگکوک هر دوتامون خیلی ذوق داشتیم
رسیدیم بیمارستان رفتم پیش دکتر
روی تخت دراز کشیدم
و دکتر آمدم و گو دستگاه رو گذاشت روی شکم
جونگکوک کنار تخت وایساده بود دستش روی بازمو بود
منو جونگکوک خیل ذوق داشتیم
۳۷.۲k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.