معجزه من
معجزه من
پارت۸
النا:ع ترسیدم چرا اینجوری بی سرصدا میایی
رامتین:ببخشید
النا:براتون ابمیوه درست کردم بفرمایید
رامتین ابمیوه رو میگیره و میره میشینه رو زمین و یک اخش اروم میگه النا هم میره میشینه فاصلشون زیاد نبود ولی خب
رامتین: مهگل خیلی وقته اینجوری اروم نخوابیده
النا: اها
رامتین: مهگل همه زندگی منه بعد مامانم، اگه مهگل یک خار تو پاش بره من میمیرم رو زنده میشم،(کمی مکث کرد)ببخشید میگم میتونید وقتی من میرم معموریت مراقب مهگل باشید لطفا به کسی جز شماو خانوادتون اعتماد ندارم خیلی شبا مهگل خونه تنهایی برای یک دختر خطرناکه!
النا: من خودمم تنهام مشکلی نیست اگه بابام بزاره میام اینجوری هم یکم حالم خوب میشه
رامتین: ببخشید با اینک پدرتون برامون کلی کار کردن بازم دارم زحمتون میدم
النا: اصلا بابام دنبال جبران نیست اینجوری نگید اشکال نداره
نیم ساعت بینمون سکوت بود ک دیگ خیلی فضولیم گل کرده بود
النا: ببخشید اقا رامتین فضولی شما چرا زن نمگیرین ک هم پیش شما باشه هم جای مهگل
رامتین: من تو فکرش هستم خودمم تنهام الان هم سن سال هام ازدواج کردن و به فکر بابا شدنن ولی من تا مهگل ازدواج نکنه منم ازدواج نمکنم من باید اول خیالم از مهگل راحت بشه بعد خب اینجوری ک نمیشه من بشینم با زنم بگو بخند کنم یا برم باهاش بیرون این طفلکی نگاه کنه
النا:راست میگین
رامتین:شام نداریم؟خیلی گشنمه
النا:ما مهگل یک چیزی درست کردیم مهگل بیدار کنم سفره بندازم
مهگل بیدار کردم سفره انداختیمو شام رو خوردیم ظرف هارو شستیم رامتین تشکر کرد شب بخیر گفت رفت تو اتاقش منم با مهگل تو حال جلوی تلویزون جا انداختیم
(فردا صبح)
با لگدی ک تو خواب مهگل زد از خواب پریدم تا امدم چشامو وا کنم دیدم رامتین داره صبحانه میخوره منم خودمو زدم به خواب رامتین صبحانه اش خورد جمع کرد امد طرف ما اول سر مهگل بوس کرد بعدشم رسید به من پتو رو انداخت روم و موهامو از روی صورتم کنار زد و بعدش رفت سرکار
(رامتین)
تو فکر النا بودم خیلی دختر خوب با حیایی بود و اینک به شدت مهربون بود،رسیدم پاسگاه ک یکی از سربازه ها بدو بدو امد طرفم
سرباز:جناب سرهنگ یک اتفاقی افتاده
رامتین: چیشدههه؟
سرباز: دیشب دزد زده به خونه الناز خانوم
رامتین با شنیدن این حرف بدو بدو رفتم سوار ماشین شدم به طرف خونه الناز رفتم...
ببخشید بخاطر غلط املائی یا اسم هارو اشتباه مینویسم اخه هنوز عادت نکردم به اسم هایی جدید
پارت۸
النا:ع ترسیدم چرا اینجوری بی سرصدا میایی
رامتین:ببخشید
النا:براتون ابمیوه درست کردم بفرمایید
رامتین ابمیوه رو میگیره و میره میشینه رو زمین و یک اخش اروم میگه النا هم میره میشینه فاصلشون زیاد نبود ولی خب
رامتین: مهگل خیلی وقته اینجوری اروم نخوابیده
النا: اها
رامتین: مهگل همه زندگی منه بعد مامانم، اگه مهگل یک خار تو پاش بره من میمیرم رو زنده میشم،(کمی مکث کرد)ببخشید میگم میتونید وقتی من میرم معموریت مراقب مهگل باشید لطفا به کسی جز شماو خانوادتون اعتماد ندارم خیلی شبا مهگل خونه تنهایی برای یک دختر خطرناکه!
النا: من خودمم تنهام مشکلی نیست اگه بابام بزاره میام اینجوری هم یکم حالم خوب میشه
رامتین: ببخشید با اینک پدرتون برامون کلی کار کردن بازم دارم زحمتون میدم
النا: اصلا بابام دنبال جبران نیست اینجوری نگید اشکال نداره
نیم ساعت بینمون سکوت بود ک دیگ خیلی فضولیم گل کرده بود
النا: ببخشید اقا رامتین فضولی شما چرا زن نمگیرین ک هم پیش شما باشه هم جای مهگل
رامتین: من تو فکرش هستم خودمم تنهام الان هم سن سال هام ازدواج کردن و به فکر بابا شدنن ولی من تا مهگل ازدواج نکنه منم ازدواج نمکنم من باید اول خیالم از مهگل راحت بشه بعد خب اینجوری ک نمیشه من بشینم با زنم بگو بخند کنم یا برم باهاش بیرون این طفلکی نگاه کنه
النا:راست میگین
رامتین:شام نداریم؟خیلی گشنمه
النا:ما مهگل یک چیزی درست کردیم مهگل بیدار کنم سفره بندازم
مهگل بیدار کردم سفره انداختیمو شام رو خوردیم ظرف هارو شستیم رامتین تشکر کرد شب بخیر گفت رفت تو اتاقش منم با مهگل تو حال جلوی تلویزون جا انداختیم
(فردا صبح)
با لگدی ک تو خواب مهگل زد از خواب پریدم تا امدم چشامو وا کنم دیدم رامتین داره صبحانه میخوره منم خودمو زدم به خواب رامتین صبحانه اش خورد جمع کرد امد طرف ما اول سر مهگل بوس کرد بعدشم رسید به من پتو رو انداخت روم و موهامو از روی صورتم کنار زد و بعدش رفت سرکار
(رامتین)
تو فکر النا بودم خیلی دختر خوب با حیایی بود و اینک به شدت مهربون بود،رسیدم پاسگاه ک یکی از سربازه ها بدو بدو امد طرفم
سرباز:جناب سرهنگ یک اتفاقی افتاده
رامتین: چیشدههه؟
سرباز: دیشب دزد زده به خونه الناز خانوم
رامتین با شنیدن این حرف بدو بدو رفتم سوار ماشین شدم به طرف خونه الناز رفتم...
ببخشید بخاطر غلط املائی یا اسم هارو اشتباه مینویسم اخه هنوز عادت نکردم به اسم هایی جدید
۶.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.