معجزه من
معجزه من
پارت۹
رفتم به طرف خونه الناز رسیدم ک الناز پرید بغلم
الناز: خونمون دزد زدن
رامتین:اشکال نداره عزیزم حالا تو خوبی؟
الناز:خوبم ولی
(النا)
تو خونه با مهگل بودیم ک بابام زنگ زد جواب دادم
النا:علو بابا کجایین چرا نمیاین؟
باباعلی: مادربزرگت حالش خوب نیست باید ۱هفته اینجا باشیم توپیش رامتین مهگل باش، تنها جایی نرو یا با رامتین برو یا مهگل مراقب خودت باش
النا:باشه شماهم مواظب خودتون باشید
بابام باشه گفت گوشی رو قطع کرد منم رفتم تو حیاط نشستم
(مشخصات خونه رامتین مهگل:یک حیاط ک باغچه داره پله میخوره خونشون یک زیرزمین دارن ک اتاق بوکس رامتین هست)
تو حیاط نشسته بودم ک صدای در امد رامتین امد ماشین اورد تو حیاط یک سلام زورکی گفت از کنارم رد شد رفت تو اتاق، مهگل حمام بود تو دلمم گفتم منم شانس ندارم چی میشد همین رامتین عاشقم میشد،توهمین فکر ها بودم ک یکی در خونه رو زد رفتم در وا کرد، روبروم یک پسر بود ک دست هاش پر از رگ بود یقه لباسش هم تا پایین باز بود و وزرشکار بود
النا: سلام بله بفرمایید؟
اصلان:سلام من اصلانم رفیق رامتین میشه بهش میگید یک لحظه بیاد دم در کارش دارم ببخشید
النا: باشه الان بهش میگم بیاد
رفتم تو خونه و در اتاق رامتین زدم ولی جوابی نداد در وا کردم ک دیدم رامتین لباسشو دراورده و عرق کرده و نفسش بالا نمیاد با نگرانی دویدم پیشش
النا: چت شده رامتین؟ چرا اینجوری شدی؟
رامتین:از تو کشو قرص زیر زبونمو مال قلبمه رو بیار
رفتم تو کشو قرص زیر زبون ورداشتم و گذاشتم تو دهنش و با کتاب بادش میزدم ک اصلان همون پسره امد تو اتاق
اصلان:چت شده رامتین؟
النا:چجوری امدی تو؟مگه نگفتم الان میرم صداش میزنم برو بیرون
اصلان:خب نگران شدم دیدم دیر امدی
النا:گفتم برو بیرون
رامتین:النا ولش کن رفیقمه، تو برو پایین پیش مهگل
باشی گفتم در اتاق بستم و گوش وایستادم بیبینم چی میگن
(تواتاق رامتین)
اصلان:باز دوباره قلبت گرفت؟شنیدم خونه الناز دزد زدن؟نکنه بخاطر اونه؟
رامتین:نه بخاطر اون نیست
اصلان:ماک تاحالا اون الناز خانوم شمارو ندیدیم از همه قایمش کردی حتما خیلی دوسش داری ک براش جونتو میدی
رامتین:تو ک ندیدی چرا زود قضاوت میکنی اصلا بخاطر اون نیست بخاطر النا قلبم گرفت
اصلان:النا؟النا دختر اقا علی؟
رامتین:اره دیگ همین دختره ک اینجا بود
اصلان:این النا بود؟عع من گفتم چقدر خوشگله پس به خاله رقیه رفته
با این حرف اصلان رامتین یکی میزنه تو گوش اصلان....
پارت۹
رفتم به طرف خونه الناز رسیدم ک الناز پرید بغلم
الناز: خونمون دزد زدن
رامتین:اشکال نداره عزیزم حالا تو خوبی؟
الناز:خوبم ولی
(النا)
تو خونه با مهگل بودیم ک بابام زنگ زد جواب دادم
النا:علو بابا کجایین چرا نمیاین؟
باباعلی: مادربزرگت حالش خوب نیست باید ۱هفته اینجا باشیم توپیش رامتین مهگل باش، تنها جایی نرو یا با رامتین برو یا مهگل مراقب خودت باش
النا:باشه شماهم مواظب خودتون باشید
بابام باشه گفت گوشی رو قطع کرد منم رفتم تو حیاط نشستم
(مشخصات خونه رامتین مهگل:یک حیاط ک باغچه داره پله میخوره خونشون یک زیرزمین دارن ک اتاق بوکس رامتین هست)
تو حیاط نشسته بودم ک صدای در امد رامتین امد ماشین اورد تو حیاط یک سلام زورکی گفت از کنارم رد شد رفت تو اتاق، مهگل حمام بود تو دلمم گفتم منم شانس ندارم چی میشد همین رامتین عاشقم میشد،توهمین فکر ها بودم ک یکی در خونه رو زد رفتم در وا کرد، روبروم یک پسر بود ک دست هاش پر از رگ بود یقه لباسش هم تا پایین باز بود و وزرشکار بود
النا: سلام بله بفرمایید؟
اصلان:سلام من اصلانم رفیق رامتین میشه بهش میگید یک لحظه بیاد دم در کارش دارم ببخشید
النا: باشه الان بهش میگم بیاد
رفتم تو خونه و در اتاق رامتین زدم ولی جوابی نداد در وا کردم ک دیدم رامتین لباسشو دراورده و عرق کرده و نفسش بالا نمیاد با نگرانی دویدم پیشش
النا: چت شده رامتین؟ چرا اینجوری شدی؟
رامتین:از تو کشو قرص زیر زبونمو مال قلبمه رو بیار
رفتم تو کشو قرص زیر زبون ورداشتم و گذاشتم تو دهنش و با کتاب بادش میزدم ک اصلان همون پسره امد تو اتاق
اصلان:چت شده رامتین؟
النا:چجوری امدی تو؟مگه نگفتم الان میرم صداش میزنم برو بیرون
اصلان:خب نگران شدم دیدم دیر امدی
النا:گفتم برو بیرون
رامتین:النا ولش کن رفیقمه، تو برو پایین پیش مهگل
باشی گفتم در اتاق بستم و گوش وایستادم بیبینم چی میگن
(تواتاق رامتین)
اصلان:باز دوباره قلبت گرفت؟شنیدم خونه الناز دزد زدن؟نکنه بخاطر اونه؟
رامتین:نه بخاطر اون نیست
اصلان:ماک تاحالا اون الناز خانوم شمارو ندیدیم از همه قایمش کردی حتما خیلی دوسش داری ک براش جونتو میدی
رامتین:تو ک ندیدی چرا زود قضاوت میکنی اصلا بخاطر اون نیست بخاطر النا قلبم گرفت
اصلان:النا؟النا دختر اقا علی؟
رامتین:اره دیگ همین دختره ک اینجا بود
اصلان:این النا بود؟عع من گفتم چقدر خوشگله پس به خاله رقیه رفته
با این حرف اصلان رامتین یکی میزنه تو گوش اصلان....
۶.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.