عشق پر دردسر پارت ۴۵
#دیانا
با شنیدن این موضوع فهمیدم که کار ارسلان هست
برای اینکه هیچ بلایی سر مند نیاد گفتم که من فردا به اون ادرس میرم
#پانیذ
از حرف دیانا هن خوشحال شدم و هم نگران
داشتم فکر میکردم که چه جوری میتونیم ممد رو نجات بدیم که یاد آتوسا افتادم
گفتم که من یه دختر خاله دارم به اسم آتوسا
شوهر آتوسا یعنی امیر پلیس هست
ما میتونیم این موضوع رو بهش بگیم
همه موافق بودن
زنگ زدم به آتوسا
(مکالمه ی پانیذ و اتوسا)
_سلام آتوسا خوبی ؟
+سلام قربونت تو خوبی ؟چه خبر دلم برات تنم شده
_سلامتی . منم دلم تنگ شده
راستی آتوسا امیر پیشته؟
+اره . کاری باهاش داری ؟
#متین
پانیذ کل قضیه رو برای امیر تعریف کرد و قرار شد فردا راس ساعت ۹ صبح از خونه حرکت کنیم بریم به جایی که قراره ممد رو تحویل بگیریم
منم پاشدم رفتم روی تراس تا سیگار بکشم
همین که سیگار رو روشن کردم گوشیم زنگ خورد
دیدم رضا داره زنگ میزنه
بعد از دو ساعت حرف زدن با رضا گوشیو قطع کردم و رفتم سریع آماده شدم و حرکت کردم به سمت رضا
#لئو رضا
سلام من لئو رضا هستم . برادر محراب و پسر عموی پانیذ و متین .
من برای یه جرمی که انجام نداده بودم نزدیک ده سال زندان بودم و الان ازاد شدم
و برای همیشه به ترکیه مهاجرت کردم
وقتی رسیدم ترکیه رفتم خونه ای که از قبل خریده بودم
و زنگ زدم به متین تا بیاد پیشم
چون یه کاری باهاش داشتم
#ممد
رفتم به اون آدرسی که ارسلان فرستاده بود
و رو به روش روی صندلی نشستم
داشتم باهاش جر و بحث میکردم که یهو همچی تاریک شد و سیاهی مطلق.........
وقتی بهوش اومدم توی یه خرابه بودم
دستمو و پاهام رو بسته بودن و همچین دهنم رو
کل بدنم درد میکرد
اصلا چیزی یادم نمیومد
فقط تنها چیزی که یادم بود پانیذ بود
توی فکر و خیال بودم که دیدم سر و کله ی ارسلان پیدا شد
اومد نزدیکم و پارچه ی توی دهنم رو در آورد
با شنیدن این موضوع فهمیدم که کار ارسلان هست
برای اینکه هیچ بلایی سر مند نیاد گفتم که من فردا به اون ادرس میرم
#پانیذ
از حرف دیانا هن خوشحال شدم و هم نگران
داشتم فکر میکردم که چه جوری میتونیم ممد رو نجات بدیم که یاد آتوسا افتادم
گفتم که من یه دختر خاله دارم به اسم آتوسا
شوهر آتوسا یعنی امیر پلیس هست
ما میتونیم این موضوع رو بهش بگیم
همه موافق بودن
زنگ زدم به آتوسا
(مکالمه ی پانیذ و اتوسا)
_سلام آتوسا خوبی ؟
+سلام قربونت تو خوبی ؟چه خبر دلم برات تنم شده
_سلامتی . منم دلم تنگ شده
راستی آتوسا امیر پیشته؟
+اره . کاری باهاش داری ؟
#متین
پانیذ کل قضیه رو برای امیر تعریف کرد و قرار شد فردا راس ساعت ۹ صبح از خونه حرکت کنیم بریم به جایی که قراره ممد رو تحویل بگیریم
منم پاشدم رفتم روی تراس تا سیگار بکشم
همین که سیگار رو روشن کردم گوشیم زنگ خورد
دیدم رضا داره زنگ میزنه
بعد از دو ساعت حرف زدن با رضا گوشیو قطع کردم و رفتم سریع آماده شدم و حرکت کردم به سمت رضا
#لئو رضا
سلام من لئو رضا هستم . برادر محراب و پسر عموی پانیذ و متین .
من برای یه جرمی که انجام نداده بودم نزدیک ده سال زندان بودم و الان ازاد شدم
و برای همیشه به ترکیه مهاجرت کردم
وقتی رسیدم ترکیه رفتم خونه ای که از قبل خریده بودم
و زنگ زدم به متین تا بیاد پیشم
چون یه کاری باهاش داشتم
#ممد
رفتم به اون آدرسی که ارسلان فرستاده بود
و رو به روش روی صندلی نشستم
داشتم باهاش جر و بحث میکردم که یهو همچی تاریک شد و سیاهی مطلق.........
وقتی بهوش اومدم توی یه خرابه بودم
دستمو و پاهام رو بسته بودن و همچین دهنم رو
کل بدنم درد میکرد
اصلا چیزی یادم نمیومد
فقط تنها چیزی که یادم بود پانیذ بود
توی فکر و خیال بودم که دیدم سر و کله ی ارسلان پیدا شد
اومد نزدیکم و پارچه ی توی دهنم رو در آورد
۸.۳k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.