وسعت اشکم چو دریا ملک جانم را گرفت

وسعت اشکم چو دریا مُلک جانم را گرفت
پیش چشم روشنت امّا، سرابم ، صوری ام
قهوه ی قاجاریَت صد کشته داد، افسوس من
چای سردی مانده بر دستان شرمِ قوری ام
کلبه ی احزان شده این خانه از هجران تو
همچو یعقوب از فراقت شد زبانزد کوری ام
از چه می ترسی؟بزن فریاد، حقّت را بگیر
ضربه ضربه با سکوتت می کنی ساطوری ام
بی سبب نقش مرا از دیده پنهان می کنی
من که خود ازخط خطی های غمت هاشوری ام!
دیدگاه ها (۶)

عاشقی یک نوع قمار زندگیست"گرببازی عاقبت افسرده گیست"من نشستم...

من و دل بریدن از تو؟ چه محال خنده داری!که کسی ندیده کافر، به...

زير باران آخرين ديدارمان بد بود بدگريه كرديم از جدايى حالمان...

احتیاجی به مستی نیستیک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کندوقتی می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط