چند پارتی
★★★__________________________________________
وقتی به هوش اومد در اتاق باز شد ویک نفر داخل شد. اون آدم جونگ کوک بود.
کوک که حال ا.ت رو دید جلو رفت و گفت : _اوه پارک ا.ت کمک میخوای؟ ا.ت حرفی نزد. _اگه حاضر بشی باهام ازدواج کنی و دوستم داشته باشی من نجاتت میدم !
+من با تو ازدواج نمیکنم.
_پس همینجا میمونی. خواست که بیرون بره که ا.ت گفت : باشه باشه قبوله. جونگ کوک ماسکی به دست ا.ت داد و گفت : _ بگیر بزن من اینجا گاز خواب آور پخش کردم. ا.ت ماسکو زد و با هم بیرون رفتند. به حیاط که رسیدند ا.ت ماسکشو در آورد. +آخيش ........ ...چقدر خوابم میاد.
_نه ! نباید درش بیاری !
ولی دیر بود چون ا.ت بیهوش شد. جونگ کوک ناچار اونو کول کرد. به سمت در میرفت که صدایی شنید سریع پشت درخت
قایم شد. سونگهو رو دید که توی حیاط میچرخه و ماسک به دهن داره. کوک ا.ت رو از پشت محکم گرفت و از دیوار کوتاه عمارت بالا رفت و فرار کرد. ا.ت رو توی ماشین گذاشت و به راه افتاد ...........
★★★__________________________________________
دو ســـــــــــــــال بعد :
ا.ت حالا دوسال بود که اونجا زندگی میکرد. امروز تصمیم داشت اعترافی که باید دو سال پیش انجام میداد رو حالا انجام بده. لباس های زیبایی به تن کرده بود و آرایش ملایمی کرده بود و رو به روی کوک نشسته بود و داشت با غذاش بازی میکرد.
+کوکی !
_جانم !
+ من میخوام یه چیزی بگم .
_بگو عشق دلم .
+کوکیا من .....من عاشقتم ، از همون 2 سال پیش که تعقیبم میکردی عاشقت بودم ،اما حالا دارم بهت میگم .......من متاسفم.
_چی؟ ت .....تو ......تو عاشقمی؟
+آره ...... حالا که دو ساله زنت شدم اینو دارم بهت میگم ، منو ببخش کوک !
_مهم نیست هانی ، مهم الانه ، واقعا خوشحالم کردی عزیزم !
ا.ت سرشو پایین انداخته بود و گریه می کرد. جونگ کوک که اینو دید از سر میز پاشد و اشکای ا.ت رو با دستمال پاک کرد ،
سر ا.ت رو بوسید ، اونو بغل کرد و به اتاق برد ، اونو روی تخت گذاشت ، روش خیمه زد و لباش رو می مکید ا.ت هم اونو همراهی میکرد ، کوک دستشو از زیر لباس ا.ت رد کرد و ا.ت هم به موهای کوک چنگ زد. کوک آروم آروم دستشو از زیر لباس ا.ت رد کرد و..........
( هیچی دیگه نشستن نماز ودعا خوندن تا بچه به وجود بیاد)
آیدی نویسنده:https://wisgoon.com/motahareh_armyyyy
وقتی به هوش اومد در اتاق باز شد ویک نفر داخل شد. اون آدم جونگ کوک بود.
کوک که حال ا.ت رو دید جلو رفت و گفت : _اوه پارک ا.ت کمک میخوای؟ ا.ت حرفی نزد. _اگه حاضر بشی باهام ازدواج کنی و دوستم داشته باشی من نجاتت میدم !
+من با تو ازدواج نمیکنم.
_پس همینجا میمونی. خواست که بیرون بره که ا.ت گفت : باشه باشه قبوله. جونگ کوک ماسکی به دست ا.ت داد و گفت : _ بگیر بزن من اینجا گاز خواب آور پخش کردم. ا.ت ماسکو زد و با هم بیرون رفتند. به حیاط که رسیدند ا.ت ماسکشو در آورد. +آخيش ........ ...چقدر خوابم میاد.
_نه ! نباید درش بیاری !
ولی دیر بود چون ا.ت بیهوش شد. جونگ کوک ناچار اونو کول کرد. به سمت در میرفت که صدایی شنید سریع پشت درخت
قایم شد. سونگهو رو دید که توی حیاط میچرخه و ماسک به دهن داره. کوک ا.ت رو از پشت محکم گرفت و از دیوار کوتاه عمارت بالا رفت و فرار کرد. ا.ت رو توی ماشین گذاشت و به راه افتاد ...........
★★★__________________________________________
دو ســـــــــــــــال بعد :
ا.ت حالا دوسال بود که اونجا زندگی میکرد. امروز تصمیم داشت اعترافی که باید دو سال پیش انجام میداد رو حالا انجام بده. لباس های زیبایی به تن کرده بود و آرایش ملایمی کرده بود و رو به روی کوک نشسته بود و داشت با غذاش بازی میکرد.
+کوکی !
_جانم !
+ من میخوام یه چیزی بگم .
_بگو عشق دلم .
+کوکیا من .....من عاشقتم ، از همون 2 سال پیش که تعقیبم میکردی عاشقت بودم ،اما حالا دارم بهت میگم .......من متاسفم.
_چی؟ ت .....تو ......تو عاشقمی؟
+آره ...... حالا که دو ساله زنت شدم اینو دارم بهت میگم ، منو ببخش کوک !
_مهم نیست هانی ، مهم الانه ، واقعا خوشحالم کردی عزیزم !
ا.ت سرشو پایین انداخته بود و گریه می کرد. جونگ کوک که اینو دید از سر میز پاشد و اشکای ا.ت رو با دستمال پاک کرد ،
سر ا.ت رو بوسید ، اونو بغل کرد و به اتاق برد ، اونو روی تخت گذاشت ، روش خیمه زد و لباش رو می مکید ا.ت هم اونو همراهی میکرد ، کوک دستشو از زیر لباس ا.ت رد کرد و ا.ت هم به موهای کوک چنگ زد. کوک آروم آروم دستشو از زیر لباس ا.ت رد کرد و..........
( هیچی دیگه نشستن نماز ودعا خوندن تا بچه به وجود بیاد)
آیدی نویسنده:https://wisgoon.com/motahareh_armyyyy
۳.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.