نام :میزبان من
پارت 8

غروب
ساعت 7
یونگی:*در گوش نامجون* اینجا ویسگی ندارن؟
نامجون : تو رو جان جیمینت*یونمین شیپرا دستا بالا🙌*یه دیقه دندون رو جیگر بزار بریم هتل برات میگیرم*اروم*
یونگی:من الان میخوام* اخم*
نامجون :من الان از کجام در بیارم *غر*
یونگی از داداش یلدا بپرس!

ویو نامجون

چاره ای نداشتم وگرنه بدبختم می‌کرد رفتم و در گوش امیر گفتم
نامجون :ببخشید شما اینجا ویسگی دارین؟ *یکم معذب*
امیر: آره داریم میخوای؟
نامجون :ممنون میشم
امیر یه اشاره به سعید کرد و مارو بردن حیاط پشتی

ویو یلدا

دیدم یهو امیر و سعید نامجون و یونگی رو بردن حیاط پشتی گفتم حتما باهم حرف میزنن از اون ور زهرا بهم نگاه کردو گفت
زهرا:یلدا این چهار تا کجا رفتن؟
یلدا :نمیدونم!

رفتم حیاط پشتی که دیدم دارن الکل میخورن و هر هر میخندن
یلدا :چیکار دارین میکنین؟
معلوم بود سعید و امیر و نامجون کمی مستن اما یونگی اوکی بود
همه جا بو الکل میداد
نامجون :یلدا تو هم می‌خوری؟
امیر : نه بابا این زود حالش بد میشه*اخم*
از لج امیر رفتم و دوتا پیک پر خوردم و خیالم راحت بود چون ظرفیتم بالاست
یلدا :سعید زهرا دنبالت میگرده... *پاکات روی پای امیرو بهش گفت*جناب عالی هم این بساتو جمع کن الان مامان میاد
...

ممنون میشم مثل همیشه حمایتم کنید💜💜
دیدگاه ها (۰)

نام :میزبان منپارت 9بعد از شامساعت11یلدا:راستی فردا ساعت 3بع...

نام :میزبان منپارت 10فردا صبحویو یلدااز خواب بیدار شدمرفتم س...

پارت۵ویو رزی:بلند شدم رفتم حموم بدنم هنوز درد میکرد بعد حموم...

نام فیک: عشق مخفیPart: 44فردا*ویو ات*با دلدرد شدید از خواب ب...

واقعا ببخشید نبودم بچه ها گوشیم خراب شده بود الان بخاطر اینک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط