نام :میزبان من
نام :میزبان من
پارت 9
بعد از شام
ساعت11
یلدا:راستی فردا ساعت 3بعد از ظهر پرواز داریم واسه تهران وسایلت نیست رو جمع کنید
نامجون :*واسه یونگی ترجمه میکنه**در گوش یلدا* دیگه باید بریم هتل راننده هست؟
یلدا:اره
نامجون بلند میشه و از همه خداحافظی میکنه و از خونه میره بیرون و به ترفند ماشین حرکت میکنن و هتل میرن
به هتل که سیدنی وسایل هاشون رو برای پرواز فردا جمع کردن و خوابیدن
ویو یلدا
خیلی خسته بودم به نگار پیام دادم که و سالش رو جمع کنه و فردا میرم دنبالش و بعدش خوابیدم
ویو نگار
یلدا بهم پیام داد که فردا پرواز داریم و باید آماده شم وسایلم رو جمع کردم و روی تختم دراز کشیدم و به نامجون فکر میکردم آخه رو نامجون کرام و توی بی تی اس بایسمه تو ی همین افکار خوابم برد
...
بچه ها میدونم خیلی کمه و دارم پارت بعدی رو مینویسم ممنون میشم حمایتم کنید💜💜💜💜💜
پارت 9
بعد از شام
ساعت11
یلدا:راستی فردا ساعت 3بعد از ظهر پرواز داریم واسه تهران وسایلت نیست رو جمع کنید
نامجون :*واسه یونگی ترجمه میکنه**در گوش یلدا* دیگه باید بریم هتل راننده هست؟
یلدا:اره
نامجون بلند میشه و از همه خداحافظی میکنه و از خونه میره بیرون و به ترفند ماشین حرکت میکنن و هتل میرن
به هتل که سیدنی وسایل هاشون رو برای پرواز فردا جمع کردن و خوابیدن
ویو یلدا
خیلی خسته بودم به نگار پیام دادم که و سالش رو جمع کنه و فردا میرم دنبالش و بعدش خوابیدم
ویو نگار
یلدا بهم پیام داد که فردا پرواز داریم و باید آماده شم وسایلم رو جمع کردم و روی تختم دراز کشیدم و به نامجون فکر میکردم آخه رو نامجون کرام و توی بی تی اس بایسمه تو ی همین افکار خوابم برد
...
بچه ها میدونم خیلی کمه و دارم پارت بعدی رو مینویسم ممنون میشم حمایتم کنید💜💜💜💜💜
۶۲۰
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.