عشق اغیشته به خون
عشق اغیشته به خون )
پارت ۱۹۳
دمنوش
صبح روز جدید .. مین جی وارد شرکت شد و با گرفتن اخم های تو هم وارد رها رو شد زیر لبی به کارمندان شرکت فوحش ای نسار نمود ٫ خدا بگم اون نگاهتون رو .. چی بگم اینا همش تقصیر شوهر روانی منع آخه چرا این همه ابرو ریزی راه انداختی .. بدون توجه به اطراف وارد اتاقش کمر بند پالتو اش را باز نمود و روی صندلی نشست دکمه کتش را بست و از کیفش همان پاکت سفید را برداشت ..
٫ یعنی این تیکه های لباس ماله کیه اوففف خدا ٫ کلافه به صندلی تکیه داد
٫ اسم بابای من و اسم پدر تعیونگ تو پاکت بود پس یعنی کسی که پدرامون رو کشته صاحب لباس ها هست.. ٫ تیکه اش را گرفت و تند گوشی را برداشت شماره میونشی را گرفت و روی گوشش گذاشت
مین جی : آلو .. سلام
میونشی : سلام اونی .. چی شده
مین جی : حال داداشم چطوره ..
مین جی آروم سوار ماشین شد و کیفش را روی صندلی گذاشت : خوبه خوبم نیست .. مین جی از روی صندلی بلند شد : اوو یعنی باهات سرد شده بخاطر تهیونگ ؟
میونشی آروم تر گفت : آره .. حتی امروز برای درسم نیومد مدرسه
مین جی با طرفین سری تکون داد سپس یک دست روی کمر گنگ گفت : باشه من خودم باهاش حرف میزنم .. زنک زده بودم . راستش تهیونگ لباس با هودی سفید میپوشه - بعد از افکار دروغی تند گفت - براش هدیه میخرم
میونشی ابرو بالا زد : هیچ وقت لباس سفید نپوشیده .. آخه میگه براش خوشیوم نیست جز کت شلوار سفید ای که تو جشن عروسی پوشیده بود .. دیگه .. آهان یادم اومد وقتی ۱۸ سالش بود هم پوشیده
مین جی اخم کرد و جدی با دستش گردنبند اژدهای ای را لمس کرد : چرا نمیپوشه - لحنش تند شد - کنجکاو شدم .. همین
میونشی چشم به بیرون کرد : نه هیچ اشکالی نداره بهت مگه نگفتم ..
مین جی عمیق و جدی گفت : نه اصلا
میونشی آب دهنش را قورت داد : وقتی ۱۸ سالش بود قبل از اینکه بابام بمیره - غمگین نفس کشید - اوپا یه سگ داشت یونتان با اینکه باهاش خیلی خوب بود ولی یه روز حمله کرد به پیراهن سفیدش .. هودی خوشگلش رو پاره کرد .. همون موقع هم .. پدرم رو از دست دادیم
مین جی عمیق و جدی سری تکون داد یا نه .. به حدی تند بدنش لرزید و ضربان قلبش بالا رفت .. تند نفس کشید و آورم گفت : ممنون میونشی جان من باید . برم کار دارم
میونشی سری تکون داد و کنی با لحن آرومی گفت : اونی برام کاری انجام میدی ..
مین جی : ا..ره بگو
پارت ۱۹۳
دمنوش
صبح روز جدید .. مین جی وارد شرکت شد و با گرفتن اخم های تو هم وارد رها رو شد زیر لبی به کارمندان شرکت فوحش ای نسار نمود ٫ خدا بگم اون نگاهتون رو .. چی بگم اینا همش تقصیر شوهر روانی منع آخه چرا این همه ابرو ریزی راه انداختی .. بدون توجه به اطراف وارد اتاقش کمر بند پالتو اش را باز نمود و روی صندلی نشست دکمه کتش را بست و از کیفش همان پاکت سفید را برداشت ..
٫ یعنی این تیکه های لباس ماله کیه اوففف خدا ٫ کلافه به صندلی تکیه داد
٫ اسم بابای من و اسم پدر تعیونگ تو پاکت بود پس یعنی کسی که پدرامون رو کشته صاحب لباس ها هست.. ٫ تیکه اش را گرفت و تند گوشی را برداشت شماره میونشی را گرفت و روی گوشش گذاشت
مین جی : آلو .. سلام
میونشی : سلام اونی .. چی شده
مین جی : حال داداشم چطوره ..
مین جی آروم سوار ماشین شد و کیفش را روی صندلی گذاشت : خوبه خوبم نیست .. مین جی از روی صندلی بلند شد : اوو یعنی باهات سرد شده بخاطر تهیونگ ؟
میونشی آروم تر گفت : آره .. حتی امروز برای درسم نیومد مدرسه
مین جی با طرفین سری تکون داد سپس یک دست روی کمر گنگ گفت : باشه من خودم باهاش حرف میزنم .. زنک زده بودم . راستش تهیونگ لباس با هودی سفید میپوشه - بعد از افکار دروغی تند گفت - براش هدیه میخرم
میونشی ابرو بالا زد : هیچ وقت لباس سفید نپوشیده .. آخه میگه براش خوشیوم نیست جز کت شلوار سفید ای که تو جشن عروسی پوشیده بود .. دیگه .. آهان یادم اومد وقتی ۱۸ سالش بود هم پوشیده
مین جی اخم کرد و جدی با دستش گردنبند اژدهای ای را لمس کرد : چرا نمیپوشه - لحنش تند شد - کنجکاو شدم .. همین
میونشی چشم به بیرون کرد : نه هیچ اشکالی نداره بهت مگه نگفتم ..
مین جی عمیق و جدی گفت : نه اصلا
میونشی آب دهنش را قورت داد : وقتی ۱۸ سالش بود قبل از اینکه بابام بمیره - غمگین نفس کشید - اوپا یه سگ داشت یونتان با اینکه باهاش خیلی خوب بود ولی یه روز حمله کرد به پیراهن سفیدش .. هودی خوشگلش رو پاره کرد .. همون موقع هم .. پدرم رو از دست دادیم
مین جی عمیق و جدی سری تکون داد یا نه .. به حدی تند بدنش لرزید و ضربان قلبش بالا رفت .. تند نفس کشید و آورم گفت : ممنون میونشی جان من باید . برم کار دارم
میونشی سری تکون داد و کنی با لحن آرومی گفت : اونی برام کاری انجام میدی ..
مین جی : ا..ره بگو
- ۵۵۵
- ۰۸ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط